2. لاوشات

150 34 103
                                    

"نام؟"

"جانگ جهیون."

"نام پدر؟"

"جانگ هوسوک."

"شغل؟"

جهیون نفس عمیقی کشید. "من تاجرم. وارث شرکت جانگهو."

"چه نسبتی با مقتول داشتید؟"

پشت چشمی نازک کرد. "قبلا... دوست‌دخترم بود. هشت ماهی میشه که جدا شدیم."

"کجا همو دیدین؟"

"اون... معلم خصوصی برادر زاده‌م بود." جواب داد. "اینجوری آشنا شدیم‌."

"چرا بهم زدید؟"

"چون‌‌‌..." چشم‌هاش رو بست. "چون به تو ربطی نداره! اصلا من چرا اینجام؟ تازه چند ساعته وارد کشور شدم و تمام وقتم داره اینجا حروم میشه!" رو به دیوار برگشت. "برای این سوال سکوت میکنم."

سهون سرش رو تکون داد. "بله این حق مسلم شماست. اما اجازه بدید که بخاطر اینکارتون، بیشتر بهتون مشکوک بشم."

"چرا اصلا باید ریسک کشتن اون رو به جون بخرم؟ رابطه احمقانه ما خیلی وقته که تموم شده. من چندین ماهه که ازش خبر ندارم!"

"روز واقعه کجا بودید؟"

"چین." در بطری آب رو باز کرد. "مدارک هم موجوده!"

"کسی بود که مقتول باهاش مشکل داشته باشه؟"

"خب... تنها چیزی که یادم میاد... امم..." بعد از نوشیدن آب، بطری رو کنار گذاشت. "اون دوران که با هم بودیم... اون به دختر یه خانواده پولدار درس میداد. مامان اون دختر همش فکر می‌کرد که شوهرش داره با سویون بهش خیانت میکنه." پوزخندی زد. "دیوونه بود. مطمئنم که مشکل روانی داشت. آخرشم عذر سویون رو واسه این دلیل خواست."

"اون خانواده رو... میشناسی؟"

◇◇◇

"اما... اما مینجی نونا!"

"حرف نباشه!" با بغض جواب داد. "فقط فرار کن، باشه؟ باشه داداش کوچولو؟ فرار کن و به هیچ عنوان به پشت سرت نگاه نکن."

"نه..." جونمیون شروع به گریه کرد. "نمیتونم تو رو تنها بذارم..."

"کافیه..." کارگران شروع به دست زدن کرد. "کیم جونمیون، چطور انقدر فوق‌العاده‌ای‌؟ تو یه ثانیه شروع به گریه کردی..‌." کارگران بلند شد. "و این فقط جلسه فیلمنامه خوانیه..."

"لطف دارید..." سرش رو پایین آورد.

"بخاطر حرف مردم کم کم داشتم فکر میکردم انتخابم اشتباهه، ولی تو به بهترین نحوه ثابت کردی که اونا کسایی هستن که اشتباه میکنن نه من‌."

"خیلی ممنون."

"میتونید استراحت کنید..."

"جونمیون!" مینسوک به طرفش اومد. "گوشیت سایلنته؟"

Fatal CommentsWhere stories live. Discover now