14. دوست جدید

96 33 44
                                    

برعکس چند روز گذشته، خورشید تابان‌تر از همیشه میتابید. جونمیون از ماشین پیاده شد و بعد از زدن عینک آفتابی به چشمهاش و همینطور ماسک، همراه سهون به سمت در ورودی بیمارستان رفت.  "حالا این چه جور آزمایشی هست؟" سهون پرسید.

"آندوسکوپی."

سهون مچ دستش رو گرفت و هر دو ایستادن. "از همونا که لوله میکنن توی دهنت؟"

"آره...؟" جونمیون با تردید جواب داد. "مگه چیه؟"

"آخه برای چی؟"

"بخاطر معده‌ دردم." جواب داد و دوباره به سمت در قدم برداشت. "اون بار که تو بیرون معده‌م درد گرفت و جیسو منو آورد بیمارستان، دکتر گفت بهتره-"

"چی گفتی؟" سهون که از جاش تکون نخورده بود با ترس پرسید. "دوباره کی معده‌درد گرفتی که من نمیدونم؟"

جونمیون خندید و سرش رو تکون داد. به سمت دوست‌پسرش رفت و دستش رو گرفت. "مشکلی نبود... زود خوب شدم. بیا بریم."

به محض ورود به راهرو، جیسو رو که روی نیمکت نشسته بود رو دیدن. دختر بلند شد. "اوپا!" چند قدمی به سمتش رفت. "صبح بخیر!" دختر احترام گذاشت.

"صبح بخیر، جیسو." جونمیون به سهون نگاه کرد. "دوست‌پسرمه‌، اوه سهون."

"چی-"

"خوشوقتم، آقای اوه." دختر به آرومی و با کمی خجالت گفت.

سهون با چهره بهت‌زده بهشون نگاه کرد. یعنی اون به جیسو گفته بود که گیه؟ چه دختر عجیبی که خیلی راحت کنار اومده بود. "همچنین-"

دختر با لبخند جلوتر رفت. "بریم که دیره." دست جونمیون رو گرفت و به دنبال خودش کشید.

"باشه..." جونمیون هم با خوشحالی دنبالش رفت.

"چقدر... خیلی خوب. باشه." سهون بعد از نفس عمیقی پشت سرشون راه افتاد.

جونمیون بعد از جیسو وارد آسانسور شد. "سهونا، بجنب."

سهون وارد آسانسور شد و کنارش ایستاد، به دختر که دکمه طبقه دوم رو فشار داد، نگاه کرد. سر تا پاش بوی اسکناس میداد، دقیقا مثل جونمیون. دیدن اون دو تا کنار هم حس این رو میداد که داره توی دوره چوسان، به عنوان یه رعیت به یه زوج اشرافی نگاه میکنه. "خدایا..." سرش رو تکون داد. الان داشت چی کار میکرد؟ دوست‌پسر عزیزش رو با یه دختر-

"چیزی شده، عزیزم؟" جونمیون پرسید.

"نه. خوبم. چیزی نیست." نگاهش رو پایین انداخت. "چیزی نیست."

"آخه رنگ صورتت..." چونه‌‌ی سهون رو با دست آزادش بالا برد و نگاهی بهش انداخت. "مطمئنی که خوبی؟ اگه نه که اینجا بیمارستانه، برو یه سر معاینه شو."

"آره، خوبم. واقعا چیزی نیست."

"اوه... راستی، از همون اول که دیدمتون میخواستم بگم." جیسو زیر گوش جونمیون شروع به صحبت کرد. "خیلی به هم میاید." ریز خندید. "حتما خیلی نگرانته که باهات اومده." با آرنج به پهلوی جونمیون زد. "خوش‌شانسی." آهسته گفت.

Fatal CommentsWhere stories live. Discover now