23. عکس

110 33 62
                                    

"عزیزم، حالت خوبه؟" بکهیون مو‌های دوست‌دخترش رو پشت گوشش برد. "حتما خیلی شوکه شدی." به سمت دو تا پسر رو به روش برگشت. "دقیقا داشتین چه غلطی میکردین؟"

جونمیون پشت چشمی نازک و دست به سینه به طرف دیگه‌ای نگاه کرد. "احمق جون، داری میگی من برای بوسیدن و عشق بازی با دوست‌پسرم، اونم توی خونه‌ی خودم، باید بهت اطلاع بدم و ازت اجازه بگیرم؟" پرسید و دوباره به دوستش نگاه کرد. "معذرت میخوام، عالیجناب امپراطور."

"بکهیون هیونگ..." سهون دستش رو پشت جونمیون برد و دور کمرش حلقه کرد. "در واقع کسی که کار اشتباهی انجام داده، شما دو نفرید. چرا بدون اجازه وارد خونه‌ی یکی دیگه شدین؟"

"اینجا خونه‌ی دوست-"

سولگی دستش رو جلوی پسر خواننده گرفت. "اوپا، حق با سهونه. این کار ما واقعا بی ادبی بود. فرض کن اگه همین اتفاق برای ما میوفتاد، تو هم حتما جونمیون اوپا و سهون رو به خاطر بی اجازه وارد شدن سرزنش میکردی، درسته؟"

"درسته." بکهیون به پشتی مبل تکیه داد.

سهون آه بلندی کشید. "تازه اگه چند دقیقه دیرتر میومدین معلوم نبود چی قرار بود ببینین!"

"چی... قرار بود ببینیم؟" سولگی پرسید و کمی فکر کرد. "عیو! ولی شما دو تا توی بالکن بودین!"

"جونمیون توی بغلم بود، فکر میکنی سخته که در حالی که میبوسمش به سمت اتاق برم؟" سهون به بکهیون نگاه کرد. "به عنوان دوست خوب سولگی، ازت میخوام همه این کارا رو با هم دوتایی انجام بدین، اون رسما از رابطه هیچی بلد نیست."

"منظورت چیه؟!" سولگی با فریاد گفت.

"خب... آخرین باری که دوست‌پسر داشتی سال دوم دانشگاه افسری بود که در کل یه ماه بیشتر با هم نموندین. توی اون یه ماه، کاری کردین؟"

"عوضی..." دختر زیر لب گفت. توی یه لحظه، واقعیت جدیدی از زندگیش توی صورتش خورد. "خدای من، وایستا ببینم... پس بگو چرا هیچوقت دوست‌دختری نداشتی! چون تو در اصل ابدا علاقه‌ای به دخترا نداشتی. من..." پوزخند زد. "اون همه دختر برات جور کردم. حتما تو دلت منو کلی مسخره‌ کردی. چرا از اول نگفتی که گی‌ای؟!"

"چی؟ من..." به جونمیون نگاهی انداخت. "چطور میگفتم؟ تو حتی نسبت به گی بودن جونمیون که کلی برات عزیزه هم گارد گرفتی."

سولگی نیم نگاهی به سلبریتی مورد علاقه‌ش انداخت. "چی داری میگی؟ مگه چی گفتم؟"

"تو نبودی که به روابط گی‌ها گفتی عجیب و غیر معقول؟ تو نگفتی که خیلی یه جوریه که دو تا همجنس با هم برن توی رابطه؟"

"اون همکارت اینا رو گفته؟" جونمیون آهسته‌ پرسید.

سولگی بلند شد. "خب من که جلوش نگفتم! چرا اینجوری حرفامو جلوی اوپا تکرار میکنی؟"

Fatal CommentsWhere stories live. Discover now