9. وقایع غیرمنتظره

114 37 57
                                    

کیونگسو کت پشمی‌ای که پوشیده بود رو در آورد و روی شونه‌های آرا انداخت. دختر خودش رو بغل کرده‌ بود و به آرومی روی یه سنگ نشسته بود. اون به نیروهای امدادی، پلیس و ازدحام مردمی که رو به روش بود خیره شده بود. "باورم نمیشه این اتفاقو‌..."

کیونگسو کنارش نشست و بهش نگاه کرد. "شنیده بودم ژانر وحشت کار میکنی..."

آرا سرش رو پایین انداخت و پوزخندی زد. "چیزایی که توی فیلم اتفاق میوفتن واقعی نیستن، ولی من الان واقعا یه جنازه پیدا کردم..." بدنش لرزید. "ترسناکه..."

"سردته بازم؟ برم پتو بگیرم ازشون؟"

"نمیخواد..." کتش رو محکمتر گرفت. "خودت سردت نمیشه؟"

"نه. خوبم..." لب‌هاش رو به هم فشار داد. "خب... قرار بود امروز بریم بیرون که اینجور شد."

آرا سرش رو تکون داد. "اوهوم..." نفس عمیقی کشید و بلند شد. "ما رو که برای کاری نمی‌خوان توی اداره پلیس، میخوان؟"

شونه‌هاش رو بالا انداخت. "نمیدونم. ازم چندتا سوال پرسیدن، مشخصات جفتمونم که گرفتن. اگه بخوان تماس میگیرن."

"پس بیا بریم یه رستوران..." دستش رو گرفت.

کیونگسو به دست‌های آرا که توی دستاش قفل شده بود نگاه کرد. "فکر کردم حالت خوب نیست."

"آره نیست." بهش نزدیکتر شد. "واسه همین نیاز دارم باهات یه چیزی بخورم."

"هیونگ!"

"سهونا!" کیونگسو بلند شد و به طرفش رفت. "نمیدونم لازم بود یا نه، ولی فکر کردم که تو هم باید در جریان باشی."

"نه. کار خوبی کردی... اوه، سلام خانم شین!" احترام گذاشت.

"سلام." دختر با لحن آرومی جواب داد.

"حتما ترسیدین... چند تا نفس عمیق بکشین و لطفا از اینجا برین." سهون توضیح داد. "توی این محل نباشید بهتره. با هیونگ برید به جایی که دوست دارید. هوم؟"

"اتفاقا تو همین فکر بودیم." آرا گفت. "ممنون بابت نگرانیتون."

"پس ما بریم دیگه، سهونا..." کیونگسو لبخند زد. "مراقب خودت باش."

"شما هم!" بعد از دست تکون دادن به طرف محل حادثه دوید. "ببخشید..." از بین جمعیت روستایی‌هایی که اونجا جمع شده بودن، گذشت. "معذرت میخوام..."

"نمی‌تونید جلوتر بیاید آقا..." یه پلیس جلوی راهش رو گرفت.

"من کارآگاه اوه سهون هستم از اداره پلیس گانگنام..." کارت شناساییش رو درآورد و به افسر نشون داد.

"قربان!" افسر احترام گذاشت.

"باید یه چیزی رو بررسی کنم. اجازه دارم؟"

"بله قربان. بفرمایید." راه رو برای رد شدن سهون باز کرد.

"همکارای عزیز..." سهون نیرو‌های پلیس رو صدا کرد و کارتش رو بهشون نشون داد. "میشه یه چیزی رو چک کنم؟"

Fatal CommentsOnde histórias criam vida. Descubra agora