پسر خواننده روی تختش نشست. "مامان، گوش بده-"
"روی تخت با اون چیکار میکردی؟ چرا هیچی تنتون نیست؟!" با فریادهای میونگیل، جونمیون چشمهاش رو محکم بست. "جواب بده!"
"خانم چوی،" سهون دستش رو روی شونهی جونمیون گذاشت. "لطفا آرومتر، جونمیون از لحاظ-"
"تو دهنتو ببند! مگه ازت چیزی پرسیدم؟!" سرش داد زد.
"من گیم." سرش رو پایین انداخت.
میونگیل جلوتر رفت. "چی هستی؟!"
"گی..."
"این حرف یعنی چی؟"
"از... از د-دخترا خوشم نمیاد. ج-جذب پسرا می-" با سیلی که به صورتش خورد، جملهش نصفه موند. "ما... مامان..."
"خودم معنیش رو میدونم ولی!" مشتش رو فشار داد. "من تو رو اینجوری بزرگ کردم؟ کی تونستی انقدر قبیح بشی؟!"
"این ربطی به تربیت تو نداره مامان! دست منم نیست!" شروع به گریه کرد. "من از اولم همینجوری بودم." چشمهاش رو پاک کرد. "مگه توجه نکردی؟ من هیچوقت دختری رو با خودم خونه نیاوردم."
"خدای من... بچهی من..." سرش رو تکون داد. "پاشو لباس بپوش." کیفش رو برداشت و دستش رو گرفت. "باید بریم پیش یه شمن. عمهت یدونه خوبشو سراغ داره."
"مامان!" دستش رو کشید. "این کارت توهینه! من که مریض یا جنزده نیستم..."
"چی داری میگی، باید یه کاری کنم... آخه چرا باید اینطوری میشدی؟" میونگیل گریه کرد. "حالا چطور سرمو جلو بقیه بالا بگیرم؟" روی صندلی نشست. "همه پز عروسا و نوههاشونو میدن و من باید بگم پسرم با یه پسر دیگه،" به سهون نگاه ترسناکی انداخت. "که فکر میکردم دوست خوبشه میخوابه!" با دست روی پاهاش کوبید. "خدای من... چرا بچهم اینجوری شده..." شروع به گریه کرد. "مگه من چه گناه بزرگی مرتکب شدم؟"
جونمیون خم شد و لباسش رو از روی زمین برداشت.بعد پوشیدن شلوارش، به سمت مادرش رفت و جلوش زانو زد. "مامان... گریه نکن. آخه چرا اینجوری میکنی؟ من هنوزم پسرتم، هنوزم همون جونمیونم! چیزی تغییر نکرده، جز اینکه نمیتونم برات عروسی بیارم..." دستهاش رو روی زانوهای مادرش گذاشت. "میهی نونا که هست، جونگده حتی دو تا بچه داره. چرا انقدر برات ناراحت کنندهست؟"
"چرا؟ چون پسرم کارای کثیفی رو انجام میده که ازشون متنفر بودم! تو پسر منی، اما پسر من... تو نمیتونی... نباید اینطوری باشی! اگه کسی بویی ببره، من و پدرت چطور سرمون رو جلوی آشناها و مردم بالا بگیریم؟"
"مامان..."
"یعنی چه اشتباهی توی زندگی قبلیم کردم که اینجوری باید تقاص پس بدم. آخه چرا بچهم-"
"بسه دیگه مامان!" فریاد زد. "نگران نباش. به زودی از دستم خلاص میشی." جونمیون آهسته گفت. "و بعد دیگه نمیخواد نگران آبروریزی باشی."
![](https://img.wattpad.com/cover/357801156-288-k34084.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Fatal Comments
Fanficکیم جونمیون، آیدلی که بعد از دیسبندی گروهش به بازیگری و کارهای سولو مشغول شده، یکی از منفورترین سلبریتیهای کرهاست. با این حال، زندگیش به دلیل وجود اوه سهون، یه کارآگاه که توی بخش جنایی اداره پلیس کار میکنه، اونقدرها هم بد نیست. ولی ماجرا از اون جا...