part12

7 4 0
                                    

صبح بود..
شیرین،در محوطه ی قصر بود..
درحال قدم زدن و رفتن سراغ شاهدخت بود..
که ناگهان گریه ی یه دختربچه توجهشو جلب کرد..
دختربچه ای که لب حوض بزرگ قصر نشسته بود و حدودا 2_3سال سن داشت..
و از لباس های ابریشمی اون مشخص بود که یه اشراف زاده هست!
با تعجب اهسته سمتش رفت و بهش نگاه کرد..
لبخند ملیح و دوست داشتنی زد و کنارش نشست..
سپس رو بهش با لحنی محبت امیز گفت:«چرا گریه میکنی قشنگم؟!چیزی شده؟!»
دختر،با گریه به شیرین نگاه کرد و با گریه گفت:«قایقم..قایقم داخل اب خراب شد..دیگه نمیتونم باهاش بازی کنم»

شیرین،کنجکاوانه نگاهی به قایق انداخت..
قایق کاغذی،تقریبا داخل اب فرو رفته بود و خیس شده بود..
و دیگه قابل استفاده نبود..
شیرین،باز لبخندی دوست داشتنی زد و قایق رو برداشت و خطاب به دختر گفت:«دلت میخواد یکی مثل این رو برات درست کنم؟!»
دختر،با تعجب و کمی امیدواری رو بهش پرسید:«مگه..مگه شما بلدی درست کنی؟!»
شیرین،لبخندی بزرگتر رو بهش زد و گفت:«معلومه که بلدم!بزار الان برات درستش میکنم»
شیرین،از جاش بلند شد و کنار دختر لب حوض نشست..
دختر،با چشم های نگران و مملو از سوال به شیرین نگاه کرد..

شیرین،کاغذی از داخل جیبش بیرون اورد و مشغول شد باهاش  یه قایق درست کنه..
دختر،لبخندی ریز به کاغذ در دست شیرین زد و خطاب بهش پرسید:«خاله..از کجا بلدید قایق درست کنید؟!»
شیرین،لبخندزنان با صبوری و محبت جواب داد:«از مامانم،مامانم برام زیاد درست میکرد،وقتی که بچه بودم»
دختر،لبخند بزرگتری زد و منتظر درست شدن قایق موند..
سپس،شیرین بعد مدت کوتاهی قایق رو درست کرد و لبخندزنان تحویل دختر داد و گفت:«بفرما..این شما و اینم قایق قشنگتون»
دختر،لبخندزنان با ذوق اشک هاش رو پاک کرد و رو به قایق گفت:«خیلی..خیلی قشنگه!ممنونم خاله»
شیرین،لبخند بزرگتری زد و رو بهش در جواب گفت:«قابلی نداشت دختر قشنگ»

ولیعهد درحال تماشای شیرین لب حوض بود..
از پشت پنجره ی اتاقش که همیشه بیشتر اوقات اونجا وقتشو میگذروند..
لبخند ریزی به لب هاش اورد و از تماشای اون لذت میبرد که ناگهان با شنیدن اسم خودش توسط تاجر به خودش اومد:«قربان!با من کاری داشتید؟!»
ولیعهد،به خودش اومد و نگاهشو از شیرین گرفت و از پشت پنجره رفت و به تاجر نگاه کرد و قاطعانه گفت:«اوه سلام تاجر!منتظرت بودم»
و سپس کنارش رفت و مشغول صحبت و مذاکره با اون شد..








سلام سلام..
ووت کامنت فراموش نشه🫶🏻✨

𝑬𝑵𝒅𝒊𝒏𝒈 𝑳𝒐𝒐𝒌Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt