Part 3: new house!

487 153 289
                                    

پارت ۳: خونه‌ی جدید!

امگا وسایل جونگکوک رو به جه‌وو، که بتای خدمتکار خونه بود سپرد: بذارشون توی اتاق کنار من.

آلفا به سرعت پرسید: چرا باید کنار تو باشم؟

_بهت گفتم تو مال منی... فراموش کردی؟ همین که بهت اتاق جدا میدم دارم لطف میکنم.

پسر آهی کشید: واقعا نمیفهمم چطور یه رابطه‌ی یه شبه رو به اینجا رسوندی.

_کسی که مارک من روی گردنشه جاش کنار خودمه. اگر یک بار دیگه مخالفت کنی یه قلاده میبندم به گردنت و میبرمت توی اتاقم به پایه‌ی تخت زنجیر میکنمش باور کن شوخی ندارم.

_کی فکرشو میکرد جیمین انقدر کینکی باشه.

هوسوک با لبخندی که به پنهای صورتش کش اومده بود گفت و بی اهمیت به چشم غره‌ی امگا وارد سالن شد.

با دیدن جفتش که روی زمین نشسته و در حال مشق نوشتن بود خنده ای کرد: واقعا داری زحمت میکشی عزیزم.

یونگی دهن کجی کرد و بعد از رها کردن دفتر و مداد بلند شد: جونگ یونهو... همین الان میای بقیه‌ی تمرینای ریاضیتو انجام‌ میدی.

امگا فریاد کشید و سمت جیمین و آلفای پشت سرش رفت.

جیمین رو کنار زد و مقابل جونگکوک ایستاد: چه آلفای خوشگلی.

_کدوم آلفای مادرفاکری از من خوشگل تره؟

مردی که با شلوار گرمکن و تیشرت سفید در حال خشک کردن موهاش از پله ها پایین میومد گفت.

با دیدن جونگکوک ابرویی بالا انداخت و جلو رفت.

سرش رو نزدیک گردنش برد و بو کشید: پسر پارک جیمین عجب آلفایی گیر آورده یکی از اون خوباشه.

_یجوری حرف میزنید انگار میخواید اعضای بدنشو قاچاق کنید.

یونگی با خنده گفت که هوسوک دست به سینه ایستاد: در واقع انقدر سالمه که اگر جفت جیمین نبود انجامش میدادیم. با توصیفی که دکتر از وضعیت سلامتیش کرد میتونم بگم برای کلیه‌هاش سر و دست میشکنن.

یونگی پسر رو عقب کشید: بسه به اندازه کافی ترسوندیدش آلفاهای احمق.

لبخند زد: به این دیوونه ها توجه نکن جونگکوک هر غلطی هم بکنن عرضه‌ی قاچاق ندارن. من یونگی هستم... بزرگترین امگای خونه میتونی بهم بگی هیونگ. اگر نیازه که بدونی من رئیس دادگستری پک شمالی هستم.

به جین، همونی که گرمکن پوشیده بود، اشاره کرد: این کیم سوکجینه، حسابداری و امور مالی پک دستشه. کارش با عددا خوبه ولی یذره عصبی و کینه ایه. معمولا هم سرش توی کار خودشه البته اگر پیش نونا نباشه.

جونگکوک به نشونه‌ی تایید سر تکون داد که هوسوک جلو رفت.

لبخندی زد و کمی رایحه‌اش شدت گرفت که پسر عطسه ای کرد.

𝐌𝐚𝐫𝐨𝐨𝐧 𝐞𝐲𝐞𝐬 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Where stories live. Discover now