_آلفای هیکلی و برنزه یا آلفای لاغر ولی خوش اندام؟
جیمین در حالی که سنجاق سینهی جواهرش رو به کتش میزد پرسید که یونگی به فکر فرو رفت: هیکلی و برنزه. برای چی میپرسی؟
_میخوام برای لومینا نیروی جدید بگیرم. وونسو میگه بارتندرای آلفای بیشتری میخوایم.
امگا هومی گفت و تایید کرد که با شنیدن صدای هوسوک و پیچیدن رایحهی تندش داخل اتاق از جا پرید: که آلفای برنزه و هیکلی؟
یونگی به جفتش که درست نقطهی مقابل چیزی که گفته بود قرار داشت نگاهی انداخت و به طرز مسخره ای خندید: منظورم برای خودم نبود عزیزم.
با پرش پلک آلفا به سرعت ادامه داد: برای جیمین گفتم. فکر کردم داره میپرسه باید با چجور آلفایی آشنا بشه و خب میبینی که... جیمینمون زیادی کوچولو و ضعیفه نیاز داره یه آدم گنده مراقبش باشه.
به امگای کوچکتر خیره شد: مگه نه...یه کوفتی بگو.
_من خودمو قاطی درامای خانوادگیتون نمیکنم.
جیمین با خباثت گفت و در حالی که نیشخند موذیانه ای روی لبش جا میگرفت ادامه داد: هیونگ میدونه من میتونم از خودم محافظت کنم فکر کنم داشتی سلیقهی شخصیتو میگفتی.
و از کنار هوسوک که حالا داشت کامل وارد اتاق میشد عبور کرد و در رو پشت سرش بست.
یونگی بعدا باید حسابی بابت عصبانی کردن هوسوک ازش تشکر میکرد!
با خروج از اتاقش سمت اتاق جیسونگ رفت و بدون در زدن وارد شد.
با دیدن پسر که لباس پوشیده و آماده بود دستش رو دراز کرد: بیا بریم.
_واقعا دلم نمیخواد از اون پسرهی چندش آور عذرخواهی کنم.
_منم دلم نمیخواد ولی گاهی اوقات مجبوریم کاری که نمیخوایم انجام بدیم.
جیمین گفت و همراه پسرش از خونه خارج شد.
با نشستن داخل ماشین کمی خودش رو جلو کشید و به دسته گلی که روی صندلی جلو جا گرفته بود نگاهی انداخت.
رنگش مناسب موقعیت رسمی بود و جیمین آرزو میکرد که میتونست همینو برای مراسم ختمشون ببره.
با جا گرفتن جیسونگ کنارش به راننده اشاره کرد راه بیوفته و به آرومی گفت: نیازی نیست چیز اضافه ای بگی باشه؟
_یعنی چی؟
_یعنی وقتی پسر اون لعنتی اومد فقط خیلی رسمی و مودبانه جلو میری و ازش عذرخواهی میکنی اگر توهینی کرد یا چیزی گفت واکنشی نشون نمیدی.
_چرا؟
جیسونگ با تعجب پرسید که جیمین گفت: بخاطر اینکه پک بهشون نیاز داره و ما به اندازهی کافی رابطمونو باهاشون خراب کردیم. دوست ندارم نونا رو نا امید کنم و یه مشکل به مشکلات پک اضافه بشه. اگر پدرشون یا لی جه به من چیزی گفتن یا کاری کردن حق نداری توی مسائل مربوط به بزرگترا دخالت کنی متوجه شدی؟
YOU ARE READING
𝐌𝐚𝐫𝐨𝐨𝐧 𝐞𝐲𝐞𝐬 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧
Fanfictionامگای دیوانهی پک شمالی، قوی ترین پک کشور که با وجود وظیفهی محافظت از مرز به خوبی پک رو هم اداره میکنه و امن ترین محیط رو برای شهروندانش به وجود آورده با این وجود امگایی که برای لیدر پک کار میکنه با هر قدمی که برمیداره سبب ترس بقیه میشه و رایحهی ش...