پارت ۱۱: درِ قوطی کنسرو!
جونگکوک در حالی که تقریبا در حال دویدن بود وارد سالن شد و به سختی جلوی خودش رو گرفت که به میز برخورد نکنه.
برخلاف روزهای قبل که توی خونه درس میخوند یونیفرم مدرسهاش رو پوشیده بود و ظاهرا عجله داشت.
نون تستی از روی میز برداشت و خواست با عجله بیرون بره که جیمین بلافاصله بلند شد و از پشت محکم یقهاش رو گرفت: بشین صبحونهتو بخور. امروز آزمون داری؟
_هیونگ دیرم شده برای صبحونه وقت نیست.
امگا با تاسف سر تکون داد: بشین غذا بخور من زود میرسونمت.
غذای جین با شنیدن چیزی که جیمین گفت توی گلوش پرید و شروع به سرفه کرد که یونگی ریز خندید و دستش رو پشت کمر مرد کشید.
جونگکوک نگاه شکاکش رو بین اون دو نفر چرخوند و با بالا انداختن شونه هاش پشت میز نشست.
در هر حال اگر دیر میرسید هم اون آزمون ماهانه مسخره رو از دست میداد هم جیمین رو مقصرش میدونست و کسی نمیتونست سرزنشش کنه.
وقتی با خیال راحت صبحونهاش رو تموم کرد امگا به آرومی بلند شد و به یونگی نگاه کرد: لطفا جیسونگو برای مدرسه بیدار کن و مطمئن شو بدون صبحونه و خوراکی مناسب نمیره. اگر گرسنه بمونه تا نهار اذیت میشه.
منتظر شد تا جونگکوک هم آخرین تکه نون تستش رو توی دهنش بچپونه و همراه پسر از خونه خارج شد.
مدرسهی آلفا به علت قرار داشتن توی محل زندگی قبلیش کمی از خونه دور بود و جونگکوک نمیدونست چطور قراره به موقع برسن.
بعد از بیرون رفتن از خونه جیمین برای راننده دستی تکون داد که پیاده نشه و سمت پارکینگ رفت که آلفای کنجکاو هم پشت سرش راه افتاد.
همونطور که انتظار داشت ماشین هایی که داخل پارکینگ اون قصر بود رو فقط توی صفحهی گوشی یا پوستر هایی که جونگکیو از ماشین رویاهاش جمع میکرد دیده بود با این وجود هدف امگا ظاهرا این نبود که با هیچکدوم از اونها به مدرسه برسونتش بلکه در نهایت مقابل موتور سیاهی که در انتهای پارکینگ قرار داشت ایستاد.
آلفا ابرویی بالا انداخت: نگو قراره با این بریم مدرسه.
_قراره با این بریم مدرسه.
مرد بزرگتر در جواب به سادگی زمزمه کرد و همونطور که سوار میشد ادامه داد: اگر نمیخوای تو رو جا میذارم.
جونگکوک با تردید بهش خیره شد: حداقل بگو که به کشتنمون نمیدی.
_انقدر ترسو نباش بچه. سوار شو...
با خروجشون از پارکینگ جهوو دوان دوان سمتشون رفت و با تحویل دادن کلاه هاشون بالاخره تونستن از خونه خارج بشن.
![](https://img.wattpad.com/cover/363975925-288-k110844.jpg)
YOU ARE READING
𝐌𝐚𝐫𝐨𝐨𝐧 𝐞𝐲𝐞𝐬 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧
Fanfictionامگای دیوانهی پک شمالی، قوی ترین پک کشور که با وجود وظیفهی محافظت از مرز به خوبی پک رو هم اداره میکنه و امن ترین محیط رو برای شهروندانش به وجود آورده با این وجود امگایی که برای لیدر پک کار میکنه با هر قدمی که برمیداره سبب ترس بقیه میشه و رایحهی ش...