Part 4: Main character of your nightmares!

439 146 118
                                    

پارت 4: نقش اصلی کابوس‌هاتون!

جونگکوک هنوز به خونه‌ی جدیدش کاملا عادت نکرده بود ولی حداقل دیگه باورش شده بود که از شر اون اتاق خرابه ای که داخلش زندگی می‌کرد خلاص شده و داره با پک رهبر منطقه شمالی زندگی میکنه.

پک شمالی شاید بزرگترین پک نبود ولی مهم ترین و قدرتمند ترین پک کشور به حساب میومد و نونا هر روز بابتش فخر فروشی می‌کرد.

تا جایی که جونگکوک میدونست پک شمالی شامل پايتخت، کلان شهر اینچون و دو استان گیونگی و کانگوون بود و تقریبا نیمی از جمعیت کشور داخل اون زندگی می‌کرد.

هرکدوم از آلفاهای پک نونا علاوه بر مسئولیت هاشون وظیفه رسیدگی به یکی از مناطق رو داشتن و طبق گفته های یونگی ظاهرا تهیونگ و هوسوک قبلا بارها بابت اینکه چرا هوسوک باید کنترل سئول رو با اون جمعیت و اهمیت به دست داشته باشه به طور جدی دعوا کرده بودن در حدی که کارشون به مبارزه‌ی رسمی هم کشیده.

جونگکوک نمی‌فهمید چرا آلفاها انقدر قدرت طلب بودن.

خودش هم از قدرت بدش نمی‌اومد ولی به عنوان شخصی که تازه به سن بزرگسالی رسیده بود ترجیح میداد قدرت‌نمایی رو برای تخت بذاره و جز اون با آلفاها درگیر نشه. درسته که خودش رو معمولا برتر از اکثر اونها می‌دونست با این وجود ترجیح میداد باهاشون درگیر نشه.

با ورود به سالن کوله پشتیش رو زمین رها کرد و خودش رو هم روی مبل انداخت که یونگی بدون بلند کردن نگاهش از کتابی که در حال خوندنش بود گفت: وسط سالن جای کوله پشتی نیست مرد جوان.

_بعدا برش میدارم هیونگ.

جونگکوک گفت و روی مبل دراز کشید.

لحظه ای به سقف خیره موند و پرسید: جیمین کجاست؟

_اگر بفهمه دوباره محترمانه صداش نزدی عصبانی میشه.

یونگی در جواب گفت که آلفا دهن کجی کرد: بیخودی حساسه.

_خودت هم میدونی که بیخود نیست.

_اهمیت نمیدم‌.‌.. کجاست؟ گفتن یکی باید بیاد مدرسه گزارشای تحصیلی ماهانه‌مو بگیره. بار آخره دفعه بعد قطعا اتفاقای خوبی نمیوفته.

مرد آهی کشید و کتابش رو ورق زد: نمیدونم کجاست. دیشب گفت میره بیرون کار داره. توقع نداری از آدم گنده بپرسم کجا میره و چیکار داره که؟

شخص سومی که تمام مدت کنارشون حضور داشت گفت: حالا انگار اگر نپرسی نمیدونی.

یونگی نگاهی به تهیونگ که عطر تلخ آویشنش کم کم بویاییش رو مختل می‌کرد انداخت: در هر حال فکر نکنم به من و تو ربطی داشته باشه.

_فکر میکنم به عنوان امگا باید بهتر زندگی کنه.

تهیونگ بعد از گفتن این جمله دست به سینه نشست و اخم‌هاش رو توی هم کشید: چطور میتونه به عنوان یه پدر انقدر بی مسئولیت باشه؟ امگاها نباید خوددار تر باشن؟

𝐌𝐚𝐫𝐨𝐨𝐧 𝐞𝐲𝐞𝐬 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Where stories live. Discover now