Part 10: mate!

490 154 239
                                    

پارت ده: جفت!

جیمین در حالی که چشم‌هاش رو به زور باز نگه داشته بود و موهای بهم ریخته‌اش رو صاف می‌کرد وارد سالن شد.

به جونگکوک، جیسونگ و یونهو که کنار هم نشسته و مشغول تماشای انیمیشن مورد علاقه‌ی امگای کوچکتر پک بودن آهی کشید و سر تکون داد.

برای خودش یه بچه‌ی دیگه گیر آورده بود که ازش مراقبت کنه.

روی مبل تک نفره رها شد و غرغرکنان گفت: چرا انقدر صبح یکشنبه سر و صدا میکنید؟

_منظورت چیه؟ ساعت دهه.

جونگکوک بدون اینکه نگاهش رو از تلویزیون بگیره جواب داد که امگا دهن کجی کرد: من تا پنج صبح سر کار بودم... شنبه ها لومینا شلوغ تر از همیشه‌ست. بقیه کجان؟

_برای عبادت رفتن.

جیمین آهی کشید و سر تکون داد.

دوباره پرسید: صبحونه خوردید؟

یونهو به سرعت جواب داد: من گرسنمه هیونگ.

جیمین بلند شد و همونطور که سمت آشپزخونه میرفت زیرلب غر زد: به من میگن بی مسئولیت بعد سه تا بچه رو گشنه ول کردن رفتن بیرون.

با صدای بلند جه‌وو رو صدا زد ولی وقتی متوجه شد اون بتا هم خونه نیست خودش مشغول حاضر کردن صبحونه‌ شد.

البته برخلاف یونگی آشپزی چندانی بلد نبود و به حاضر کردن چندتا تست با تخم مرغ و بیکن بسنده کرد.

بعد از تموم شدن کارش مجبور شد پسرهایی که جلوی تلویزیون بودن چند بار صدا بزنه که بالاخره سر میز برن و خودش هم همراهشون مشغول خوردن شد.

بعد از کمی یونهو پرسید: هیونگ تو چرا هیچوقت با بقیه نمیری؟ همه میرن که از خدای ماه تشکر کنن.

جیمین ابرویی بالا انداخت و به پسرک هفت ساله خیره شد: خودت چرا نرفتی؟

_بابا میگه من کوچیکتر از اونی هستم که متوجه این چیزا بشم.

_منم بزرگتر از چیزی هستم که این دری وریا رو باور داشته باشم عزیزم. صبحونه‌تو بخور.

_جیسونگ هیونگ چی؟

آبمیوه‌ی جیسونگ توی گلوش پرید و به پسر کوچکتر خیره شد: اصلا چرا اینارو میپرسی؟

_صبح شنیدم که نامجون هیونگ به نونا میگفت پارک جیمین هیچ اخلاقیاتی حالیش نیست و حتی عقایدشم مثل خودش آشغاله.

جیمین با شنیدن چیزی که امگای کوچکتر گفت اخم‌هاش رو توی هم کشید با این وجود جلوی پخش شدن رایحه‌ی خشمگینش رو گرفت که نترسونتش و به آرومی گفت: نامجون یه آلفای بی ادبه یونهو دیگه هیچوقت حرفاشو تکرار نکن چون شعورش نمیرسه جلوی بچه های مودبی مثل تو چطوری حرف بزنه.

𝐌𝐚𝐫𝐨𝐨𝐧 𝐞𝐲𝐞𝐬 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Where stories live. Discover now