Part 5: Lumina!

411 139 104
                                    

پارت ۵: لومینا!

وارنینگ: دیشبم یه پارت آپ شد اگر نخوندید اول برید اونو بخونید!

برای نگهبان سر تکون داد و همونطور که از سرما میلرزید و دستهاش توی جیب شلوارش بود وارد "لومینا" شد.

با ورود به کلاب شلوغ سرمای اطرافش کمی کاهش پیدا کرد.

برای دی جی که با دیدنش از اون فاصله توی تاریکی هم تشخیصش داده و با ذوق دست تکون میداد سری تکون داد و از پله ها رفت تا خودش رو به طبقه‌ی وی آی پی برسونه.

شنبه بود و ظاهرا مردم برای داشتن یه آخر هفته‌ی هیجان انگیز لومینا رو جای مناسبی میدونستن.

لومینا برای خودش هم مکان امن به حساب می‌اومد و جیمین هروقت احساس میکرد توی خونه نمیتونه نفس بکشه به اونجا می‌اومد.

لومینا رو خودش ساخته و افتتاح کرده بود.

یکی از کلاب های نسبتا لاکچری و گرون قیمت اون منطقه به حساب می‌اومد با این وجود جیمین ورود هیچکس رو به اونجا محدود نمی‌کرد.

دوست داشت مکان امنش برای بقیه هم جایی باشه که به راحتی میتونن خوش باشن و برای چند ساعتی هم که شده از زندگی چرندشون فاصله بگیرن.

همونطور که خودش دیگه توی لومینا یه پدر نبود، مسئولیت های پک از گردنش برداشته میشد و تنها چیزی که بود خودش بود. یه امگای سرخوش که میتونست هرجور میخواد بدون قضاوت شدن خوش بگذرونه.

با شنیدن صدای منیجر کلاب که بهش خوش‌آمد میگفت نگاهش رو از جمعیت در حال رقصیدن و نوشیدن گرفت: امشب اتاقمو آماده کن اینجا میخوابم.

منظورش از آماده شدن اتاقش این بود که قبل از بیرون اومدن آفتاب منیجر بیچاره پتو و بالش داخل کمد دفترش رو به کاناپه منتقل و جیمین که احتمالا اونموقع از شدت مستی از حال رفته رو به دفترش ببره تا استراحت کنه.

کانگ وونسو، منیجر چهل ساله‌ی بتا، سالها بود که لومینا رو سرپا نگه داشته بود و جیمین حتی از چشم‌های خودش هم بهش بیشتر اعتماد داشت.

پشت میز نشست و ادامه داد: لطفا بگو برام یه چیز قوی بیارن. اگر خوش شانس باشم دیگه امشب اوردوز میکنم و میمیرم.

_لطفا این حرفو نزن.

_برای تو اینجوری بهتر نمیشه؟ توی وصیت نامه‌‌ام نوشتم اگر بلایی سرم اومد کلابو به تو بدن.

مرد ابرویی بالا انداخت: توی نوشیدنیت مرگ موش هم میخوای؟

امگا خندید و سر تکون داد: چیز بدی به نظر نمیاد.

وونسو خندید ولی زیاد طول نکشید که ابروهاش رو توی هم بکشه: تو چرا یه وصیت نامه داری؟

_شاید یجا افتادم مردم. کی از آینده خبر داره؟

𝐌𝐚𝐫𝐨𝐨𝐧 𝐞𝐲𝐞𝐬 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Where stories live. Discover now