Part 7: Coffee addiction!

469 142 196
                                    

پارت هفت: اعتیاد به قهوه!

آلفا و امگا داخل آسانسور ایستاده بودن و به راحتی میشد جو سنگین بینشون رو فهمید.

جونگکوک در حالی که پوست لبش رو می‌جوید و رایحه‌ی گرم و مضطربش به خوبی حس میشد از پشت سر به امگا خیره شده بود.

کاش حداقل یه چیزی میگفت.

بعد از چند لحظه آرزوش به واقعیت تبدیل شد.

امگا به آرومی پرسید: از کی؟

_چ...چی از کی؟

جیمین سمتش چرخید و با نگاهی که اون لحظه شبیه فرشته‌ی مرگ به نظر میومد گفت: از کی انقدر نمره هات افتضاحه؟

_از وقتی رفتم راهنمایی فکر کنم.

آلفا صادقانه جواب داد که مرد آهی کشید: واقعا جونگکوک؟ اگر یه گلدون بجات سر کلاس نشسته بود نمره های بهتری میگرفت. چطور تونستی توی زبان صفر بگیری؟

پسر سرش رو پایین انداخت و زیرلب زمزمه کرد: متاسفم.

معمولا اعتماد به نفس زیادی داشت و از کسی بابت چنین چیزی عذرخواهی نمیکرد ولی حالا به دلیلی که خودش هم نمیدونست احساس بدی داشت که جیمین بعد از گرفتن نمره هاش اینطوری رفتار میکرد.

احتمالا گرگ احمقش بود که بابت ناامید کردن جفتش چنین احساسی داشت و جونگکوک میخواست اون آلفای دیوانه رو بگیره و ازش بپرسه مگه توی سرنوشت ساز ترین جنگ تاریخ شکست خوردن که اینطوری سرخورده شده؟ اون فقط یه امتحان زبان کوفتیه که قرار نیست افتادن توش جونگکوک رو بکشه.

جیمین همونطور که از آسانسور خارج میشد گفت:

_به تاسفت نیازی نیست امروز خوب استراحت کن. از فردا دیگه بجز آزمونای ماهانه مدرسه نمیری.

_چی؟ بیرونم میکنن...

_با مدرست صحبت میکنم اگر قبول نکردن میبرمت جایی که هوسوک مدیرشه ثبت نامت میکنم. مدرسه نمیری و برات معلم میگیرم که توی خونه درس بخونی. فرصت زیادی نداری و اگر توی آزمون ورودی دانشگاه قبول نشی میخوای چیکار کنی؟

جونگکوک زیرلب غر زد: شرط میبندم خودش دبیرستانم تموم نکرده.

امگا جواب داد: معلومه که نکردم. مثل احمقا شروع به خوش گذرونی کردم و بعد هم با یه بچه چیزی نمونده بود که آواره بشم یا خودمو بکشم. برای همین میخوام تو مثل من زندگی نکنی. درستو بخون بعد هر قسمت از بیزینس پکو که خواستی برات میگیرم.

_من فقط میخوام یه زندگی ساده داشته باشم.

جیمین نگاه چپی بهش انداخت: آلفایی که جفت منه ساده زندگی نمیکنه. مخصوصا تو...تا حالا خودتو توی آینه دیدی؟ هر آلفایی جات بود بلندپروازی چیزایی رو میکرد که هیچکس حتی در تصوراتش هم نمیگنجوند...

𝐌𝐚𝐫𝐨𝐨𝐧 𝐞𝐲𝐞𝐬 | 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧Where stories live. Discover now