Part☆16

454 83 75
                                    


احساسات اون شب، بیشتر شبیه چیزی مابين گیجی و عصبانیت،غم و شاید حتی کمی خنده خارج از اختیار بود.

درست نیم ساعت بعد از تماس جیمین ، جین به سرعت خودش رو همراه همسرش رسونده بود و حالا انگار حتی وضعیتی از زمانی که تهیونگ عصبی بود هم حتی بدتر و کنترل ناپذیرتر بنظر می اومد.

جیمین، میونگ رو درون آغوش ترسیده جونگکوک که بدون دمپایی درون چهارچوب در پارکینگ ایستاده بود رها کرد و پیش از این که خوب متوجه بشه بچه در آغوش پسر قرار گرفته ترکش کرد و به سمت جینی دوید که بعد از پیاده شدن از ماشین حتی در رو هم نیمه‌ باز گذاشت و بعد از پرسیدن "کجاست؟" تقریبا از حفاظ پنجره اون ساختمون که در طبقه بالاش آقای جانگ و همسرش زندگی میکردن، آویزون شده بود.

=جین تو دیگه شروع نکن لطفا، تهیونگ داره سکته میکن- میگم بکش عقب!

پشت پالتو مشکی رنگش رو می‌کشید و شونش رو تکون میدا‌د اما جین بدون توجه به حرکات پسر با فک قفل شده فقط می خواست چند ضربه به دهانی که مزخرفات بارِ برادر بی گناهش کرده بزنه

÷ گفتی چه غلطی کرده این الدنگ؟

محکم از بین آهن های ضربدری نصب شده روی پنجره به در می کوبید و بنظر تا اون شیشه ها رو خورد نمیکرد آروم نمیشد.
از سوی دیگه نامجون بود که شرمنده دائما عذرخواهی میکرد و خودش رو مقصر میدونست که چرا حواسش رو جمع نکرده وخوابیده

تهیونگ کلافه دستش رو درون موهاش برد و چند نفس عمیق کشید تا حالش جا بیاد، هر چند کمکی نمی کرد اما اون چند باری تکرارش کرد که حداقل پیش از زدن یه سیلی به صورت اون مرتیکه ازحال نره

با دیدن عصبیانیت جین و تلاش های نامجون و جیمین برای قانع کردن پسر برای عقب نشینی؛ روی پاگرد کوچکی که دقیقا جلوی در ورودی ساختمون قرار داشت نشست و کمی پاهاش رو دراز کرد

جیمین یونگی رو فرستاده بود بالا تا از درون دفترچه تلفن کوچکشون شماره آقای جانگ که چند هفته ایی بود با همسرش به مسافرت رفته بود رو پیدا کنه و چون مردی که دنبالش بودن ساکن طبقه پایینی اونجا بود، از آقای جانگ کمک بگیره

به نحوی وساطت کنه و یا از مرد بخواد که خودش رو نشون بده تا با توجه به تهیونگ و جینی که هیچ جوره از موضعشون پایین نمی اومدن،کار به جاهای باریک کشیده نشه

تهیونگ چشم‌هاش رو بسته بود و با سر پایین افتاده نفس میزد، اما گرمای دست لطیف و آشنایی روی مچ دستش که روی زانوهاش قرار گرفته بود، باعث شد به سرعت چشم‌هاش رو باز کنه و به اون نگاه کنه

+تهیونگی...دیگه بسته، داری میلرزی‌

جونگکوک با صورت خیس درحالیکه میونگ رو یک دستی درون آغوش داشت روی زانو نشست و زمزمه کرد و دستش رو رفت و برگشتی روی مچ مرد می کشید

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 10 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐥𝐨𝐯𝐞𝐝 |جڱرڴۉشۂ(𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤)Where stories live. Discover now