Chapter 1

5.5K 247 58
                                    

مراسم تشييع جنازه خيلي كوچيك بود. حدودا 10 نفر اومده بودن، و من يكي از تنها سه نفري بودم كه در واقع مردي رو كه داشت دفن ميشد رو ميشناخت.

توي اون هواي باروني بقيه فقط اومده بودن از ما حمايت كنن در حالي كه داشتيم تابوت اونو ميديديم كه توي فرو رفتگي مستطيل شكلي قرار مي گرفت.
عمو ليام يكي از بازوهاي منو گرفته بود در حالي كه عمو نايل اون يكي رو (اون يكي بازو رو) گرفته بود. هيچكدوممون هيچي نگفتيم زماني كه چاله با خاك پر شد يا حتي زماني كه يكي از دوستاي صميمي ليام يه تشويق كوچيك درباره ي مردي كه اصلا نميشناخت كرد يا حتي وقتي كه مردم از مقبره دور شدن و به راه خودشون ادامه دادن.

ما فقط اونجا ايستاده بوديم و همديگرو بغل كرده بوديم و بي صدا اشك ميريختيم.
دقيقه ها گذشتن قبل از اينكه عمو نايل بازو هاشو دور شونه هاي من گذاشت و منو از اون چاله ي تازه پر شده دور كرد. عمو ليام عقب ايستاد.
عموي بلوند من، منو فشار داد تو بغلش و در گوشم گفت كه بهتره داخل ماشين بمونم درحالي كه خودش رفت تا ليام رو بياره. من ديدم كه ليام خودشو عقب كشيد و دوباره رفت به سمت قبر.

نايل موقع راحت رفتن تلوتلو ميخورد چون از ساعت 5 صبح امروز شروع به نوشيدن مشروب كرده بود. وقتي بالاخره تونست خودشو به اون يكي عموم برسونه.
من از بين درختاي مختلفي كه در حياط قبرستون كاشته شده بود، اون دو تا مرد رو ديدم كه تو بغل هم افتادن. محكم همديگرو فشار دادن و گريه كردن. منم همينكارو كردم در حالي كه توي ماشين نشسته بودم. ولي من بخاطر دليلي كه اونا داشتن گريه ميكردن، گريه نميكردم.
بعد از چند دقيقه عموهام تلوتلو خوران به ماشين برگشتن.

"من رانندگي ميكنم" من پيشنهاد كردم و هيچكدوم از اونا مخالفت نكردن.

به سمت صندلي راننده سر خوردم در حال كه نايل داشت روي صندلي كمك راننده ميشست. ليام عقب نشست و هي وول ميخورد و هيچي گفته نميشد زماني كه داشتم رانندگي ميكردم. درواقع ليام كل روز رو سكوت كرده بود.

"جيا" عمو نايل به طور آرومي صدام كرد. سرمو تكون دادم و منتظر ادامه ي حرفش بودم. زماني كه ديدم حرفشو ادامه نميده دور زدم و ماشينو نگه داشتم.

"عزيزم، منو ليام داشتيم به اين فكر ميكرديم كه..."

من خودمو روي صندليم صاف كردم (صاف نشستم) و يه نفس عميق كشيدم. "شما داشتين به چي فكر ميكردين؟"

من ديدم كه ليام از ناراحتي به خودش پيچيد. هر چي كه هست، خوب پيش نميره. من ميتونم اينو از الان بگم.

نايل محتاطانه به من نگاه كرد و گفت "تو مهمترين چيز توي زندگي هري بودي. تمام دنياي اون در تو خلاصه ميشد"

در حالي كه من سعي داشتم تصميم بگيرم كه بهتره از اتوبان به سمت خونه برگردم يا يه ميانبنر تو جاده پيدا كنم و اين خيلي سخت بود كه تمركزمو رو حرفاي نايل بذارم.

نايل ادامه داد "ما فكر كرديم كه شايد اين برات بهتر باشه كه خونه ي هري رو تو خالي كني"

"اممم...خب باشه..." من و من كردم و شوكه شده بودم از اين پيشنهادشون. از همون اولم ميدونستم كه من كسيم كه قراره چيزاي قديميه اونو جمع كنه و آشغالاشو بندازه دور.

اين فقط چيزيه كه يه روانشناس ميتونه اسمشو بذاره 'درمان' كه ميتونه و به 'من براي رد شدن از اين مشكل كمك كنه'. راستش من نيازي به كمك ندارم. من خيلي وقت پيش از اين مرحله گذشتم.

دو تا عموهاي من به همديگه نگاه كردن.

"تو درواقع اينو قبول كردي؟" نايل پرسيد در حالي كه ابروهاشو براي من بالا مي انداخت. من شانه هامو بالا انداختم.

"تو ميتوني هر چيزي كه بخواي رو برداري. اون همه چيزاشو واسه تو، من و ليام گذاشته"

"ما هيچي نميخوايم" عمو ليام بالاخره حرف زد كه البته صداش هيچي بيشتر از يه صداي آروم و لرزان نبود. (عزيزمممم:"( ) صداش درست مثل صداي پسري بود كه داره دوره ي بلوغ رو ميگذرونه.
از موقعي كه اين خبر رسيد، ليام همه ي ايمانشو توي كلماتش از دست داد. اون ايمانو توي همه چي از دست داد.

"تو مطمئني؟" من پرسيدم و سعي داشتم خودمو كنترل كنم كه صدام بالا نره.

من نميخوام خونشو مرتب كنم!! چرا يكي از شما دوتا اينكارو نميكنه؟ من نميتونم اينكارو انجام بدم! من ميخواستم جيغ بزنم، ميخواستم اونا ببين توي شرايط مناسبي نيستم كه بخوام همچين كاري رو بكنم. ولي بجاش آروم نشستم و ماشينو روشن كردم. چشام خيس بودن ولي گريه نميكردم.
عمو نايل سرشو تكون داد و داشت با كروات سبز رنگش ور ميرفت. هري اون كرواتو دو سال پيش براي تولدش خريد.

بعد از چند لحظه، نايل سرشو بالا اورد و بعد دوباره پايين انداخت. من اين حركتو به نشونه ي تاييد حرف خودم ميگيرم.

"ما يادگاري زيادي ازش نداريم"

"از به ياد اوردن گذشته خوشم نمياد" ليام جواب داد.

من آه كشيدم و زل زدم به شكافي كه روي جاده ايجاد شده بود. من نميتونم اين كارو انجام بدم، صدايي كه تو ذهنم پيچيد همون حرف اولم بود.

سعي كردم با پلك زدن اشكامو از بين ببرم. من نميتونم اينكارو انجام بدم.

اين اولين كار ترجمه ي منه و اميدوارم خوشتون اومده باشه:')
نويسنده ي اصلي گفته اسمو گايا تلفظ ميكنه ولي من از چند نفر ديگه هم پرسيدم و اونا گفتن جيا درسته.
كامنت بذارين كه با كدوم مدل تلفظ راحت ترين تا همونجوري ترجمه كنم💗
اين فنفيك به معناي واقعي متفاوته و داستان جالبي هم داره پس از دستش ندين😊

PlayWhere stories live. Discover now