Chapter 13

568 82 23
                                    

نایل منو در حالی که به خواب رفته بودم به خونه ی من و هری برگردوند.

اون گفتش که خودش و عمو لیام میخوان که یه شام خانوادگی با هر سه نفر ما داشته باشن .

مثل این میمونه که یه چَک تو صورتت زده باشن وقتی اون گفت هر سه تای شما شام های خانوادگی همیشه بین ۴ نفر هست.

"من طرفای ساعت ۴ برمیگردم و میام دنبالت ، اوکی؟"

عموم گفت در حالیکه داشتم در ماشین رو باز میکردم سرم رو سریع تکون دادم برای اینکه سریع برم داخل ولی اون قسمتی از لباسم رو گرفت قبل اینکه بتونم حرکت کنم.

"اوکی؟" آه کشیدم.

"البته عمو نایل"

"ساعت ۴ میبینمت"

"حواست باشه!" سرشو تکون داد و لباسم رو ول کرد.

از ماشین پریدم بیرون در واقع سر خوردم روی سنگفرش پایینتر از خودم
و در محکم کوبیده شد.

ما به هم دیگه به طور مسخره برخورد کردیم قبل اینکه خودشو بکشه بیرون...

من و عموم هر دومون سه تا کلمه توی کل خونه به هم گفتیم.

منطورم اینه که.......همه چی خیلی غیر راحت شده بود از وقتی که هری رفته بود.......ولی لعنتی لحظه ی خیلی بدی برای ما بود.

این یدفعه برای من اتفاق افتاد که حتی یه هفته هم نشده که اون رفته و ما از هم فروپاشیدیم.

این افتضاحه!

این واقعا خیلی افتضاحه!

من و عموهام همیشه رابطه ی فوق العاده ای با هم داشتیم.

عمو لیام همیشه یکم ناراحت و مهربون بود، عمویی که همیشه حالت رو بهتر میکرد؛حتی وقتی در ناراحت ترین حالت ممکن بودی.

نایل همیشه عموی ئه وظیفه شناس ولی دوست داشتنی بود. کسی که بهم کمک کرد توی زندگیم راهم رو پیدا کنم!

اون بهم کمک کرد کسی که الآن هستم باشم حتی بیشتر از هری و این یه چیزایی میگه!

کسایی که مثل والدینم بودن مخصوصا بعد از اینکه عمو هری مریض شد!!

هر چهارتای ما همیشه یه خانواده بودیم ولی الآن.....

الآن نمیدونم چی هستیم

هیچ کدوممون نمیدونیم

من فکر کنم......ما گم شدیم

هری داره گریه میکنه.....یا بهتره بگیم میخواد گریه کنه

ویدیو در حد مرگ سایلنت بود وقتی اولش شروع شد.

هری داره یه بار دیگه توی گاراژ میشینه.

فقط ایندفعه دوربین توی یه زاویه ی دیگست
پشت میز کارش نشسته و به هاندای قابل اعتمادش اشاره میکنه

PlayWhere stories live. Discover now