Chapter 3

1.4K 197 30
                                    

موقعي كه از پله ها پايين رفتم ديدم ليام هنوز خوابه. عمو نايل هنوز همون لباسايي كه توي مراسم پوشيده بود رو به تن داشت، يه ليوان قهوه تو يكي از دستاش بود و توي اون يكي دستش فلاسك.
پشت در آشپزخونه وايسادم جوري كه نبيننم. ديدم كه نايل يه چيزي شبيه آب از توي اون وسيله ي نقره اي رنگ توي ليوانش ريخت.

فقط پنج روز از مرگ هري ميگذره و هردوي اونا خيلي از زندگيشون نااميد شدن. اين توي ليام بيشتر ديده ميشد تا نايل. عمو ليام ديگه چيز زيادي درونش نداشت كه بخواد شروع كنه. جنگيدنش براي زندگيش خيلي وقت پيش از بين رفته بود.

من حتي يادم نمياد آخرين جرقه اي كه توي عمو ليام به وجود اومد كي بود ولي هري ماجراهايي راجع به موفقيتا و پيروزي هاي هميشگيش بهم گفته بود. اون يه هنرمند فوق العاده بود. من هيچكدوم از نقاشياشو تا حالا نديدم ولي اگه هري گفته كه اونا عالين پس اونا واقعا هستن.
هري خيلي راجب هنر ميدونست و خيلي منتقدانه راجبش برخورد ميكرد. اون خيلي زود تحت تاثير قرار نميگرفت ولي ليام يجورايي تونست تحت تاثير قرارش بده.

عمو نايل هميشه سعي ميكنه از همه مراقبت كنه و همه چيزشو براي كمك ميذاره. حتي حاضره براي نجات دادن بقيه به خودش آسيب بزنه. فقط خودش و بطري ويسكي استاكلندي.

توي هر خانواده اي يه همچين آدمي وجود داره، فكر كنم. كسي كه تظاهر ميكنه حالش خوبه و از همه محافظت ميكنه. كسايي هستن كه هميشه اجازه ميدن رو شونه هاشون گريه كني ولي خودشون هيچوقت يه نفرو مثل اين نداشتن كه روي شونه هاشون گريه كنن. عمو نايل هميشه اين فرد بود توي خانواده ي ما. حتي زماني كه كوچيك بودن، نايل همين بود.

"نايل قويه. درست مثل گاو نر" هري ميگفت. "ولي حتي گاوهاي نر هم يه مواقعي ميشكنن. اينو فراموش نكن جيا" (گاو نر يه اصطلاحه از قوي بودن)

موقعي كه اينو بهم گفت به نظرم خيلي احمقانه ميرسيد. اون موقع هشت سالم بود و فكر ميكردم هري اينارو ميگه تا به نظر عاقل و فهميده بياد.
هري عاشق اين بود كه از اين مدل جمله هاي رمزي بهم ياد بده كه هيچوقت به جايي ختم نميشدن ولي اين دفعه، از اين حرفش منظور داشت.
نايل خيلي مواقع آسيب ديد. من اينو با چشام ديدم و اين منو داغون ميكرد كه عمومو اونجوري ببينم.

"صبح بخير عزيزم."

من به عقب پريدم و شوكه شده بودم از ديدن يهوييه عمو ليام كه پشتم وايساده بود. تكيه داده بود به چهارچوب در. چشاش با رنگ قرمز محاصره شده بودن و گونه هاش گود افتاده بودن.
چطور تونست بعد از فقط چند ساعت اينطوري داغون شه؟

"اوه، صبح بخير عمو ليام" من گفتم و نايلو ديدم كه وارد آشپزخونه شد. از وقتي هري مريض شده بود، هيچ صبحي براي ما خوب نبوده و صبحا هميشه بدترين زمان روز بوده.

"صبح بخير عمو نايل"

"سلام عسلم" نايل زمزمه كرد درحالي كه لبشو به ماگ توي دستش نزديك ميكرد.
من يه ناراحتيه كمي حس كردم زماني كه اون يه مقدار از اون ليوان قهوش سر كشيد.

"خوب خوابيدي؟"

شونه هامو منقبض كردم و يه نگاه مختصر به ساعتي كه روي ديوار بود انداختم.
ليام خيلي بي صدا از كنارم رد شد و به سمت پله ها رفت. احتمالا رفته دوش بگيره. ساعت 1 بعد از ظهر بود. اين اولين باري بود كه من توي اين دو روز ميخوابيدم.
عمو نايل سرشو تكون داد و گفت "ما هم همينطور"

ميخواستم حرفاي نيشداري بزنم راجب اينكه چقدر بايد خوابيدن واسش سخت ميبوده چون اون شب قبل بيشتر از يه الكلي مست بود ولي بيخيال شدم.

"اين طرز برخوردتو واسه خودت نگه دار" به خودم گفتم. اين هميشه درسي بود كه هري ميخواست بهم ياد بده ولي خب هيچوقت نتونستم يادش بگيرم. مهم نبود كه اون چندبار سعي كرد اينو بهم بفهمونه ولي نتونست.

زماني كه عموم به غرق شدن توي مستيش ادامه داد، من براي خودم Cheerios ريختم و نشستم روي ميز. (cheerios يه برند كرنفلكس آمريكاييه)
نايل با ليوانش به اُپن تكيه داده بود و داشت با چشماي آبي خالي از احساس به باغچه اي كه يه درخت در حال رشد توش بود نگاه ميكرد. من اسم اون درختو جِيك گذاشتم بعد از اينكه يكي به اسم جيك به ليام كمك كرد تا اونو بكاره.

من حداقل هشت بار از روي اين درخت پرت شدم پايين. من واقعا از اين درخت لعنتي متنفرم!

"خب، برنامت براي امروز چيه؟"

با يه آه و دهنم كه پر بود به ليام گفتم "ميخوام برم خونه ي هري رو مرتب كنم"

هيچكدوم از عموهام بخاطر اين شوكه نشدن. اونا ميدونن كه من ميخوام هر چه زودتر تمومش كنم اينو و منو بخاطر اين سرزنش نميكنن.

"ميخواي من برسونمت؟" عمو نايل پيشنهاد داد ولي من به سرعت بهش نه گفتم. نايل تو حالت عادي هم نميتونه درست رانندگي كنه چه برسه به الان كه مسته. "باشه، مراقب خودت باش"

ظرف كرنفلكسمو برداشتم و به سمت در خروجي كه تو آشپزخونه بود حركت كردم "من ميرم تو اتاقم اينو بخورم"

"جيا-" عمو ليام شروع كرد ولي من اتاقو قبل از اينكه ادامه بده ترك كردم...

••••
اينم از اين پارت:"]💗
ترجمش خيلي طول كشيد... له شدم:|||


مرسي كه ميخونين💜
All the love... Baran🌸

PlayWhere stories live. Discover now