Chapter 7

1K 122 26
                                    


"من رو از خودت روندم رو تمومش كن،جيا!"

"تو مثل يه كاراكتر از يه رمان براى بالغ ها، بنظر ميرسى!"من اشاره كردم،درحالى كه تظاهر ميكردم كه كوچك ترين توجهى به حرف هاش نميدم.هرى درحالى كه از پشت بهم نزديك بود،دنبالم اومد.با مشت هاى گره خورده و الرومانيون كه اخم كرده بودن.

"جداً،من فكر ميكنم دقيقاً اون جمله رو توى-"

"جيا!"
هرى با عصبانيت فرياد زد،دستهاش دنبال دستهام گشتن تا اونها رو بگيرن درحالى كه من توى آشپزخونه ميدوييدم و دنبال كلوچه هاى شكلاتى ميگشتم كه اون و من ميكرديم.من يه جورايى سعى كردم تا شكر قهوه اى رو جايگزين كنم...

"جيا،بخاطر پيت،فقط باهام حرف بزن!"
اون مرد زر زر كرد،درحالى كه دورم ميچرخيد.پس ما روبروى هم قرار داشتيم.من متنفرم وقتى كه اون ميخواد ارتباط چشمى برقرار كنه.اين باعث ميشه احساس ناراحتى كنم.

"با من حرف بزن،كيتن!"
نگهبان من با صداى نرمترى گفت.اون صورتم رو با دست هاى نرمش نوازش كرد،و باعث شدم بلرزم.

"هرى من نميخوام حرف بزنم.من ميخوام اين كلوچه هاى احمقانه رو درست كنم!"
من هم فرياد زدم،تنها با نيكى از قلبى كه قبلاً داشتم.در حقيقت،من ميخواستم حرف بزنم.اين تقريبا نزديكه هفت ماهه كه هرى من رو توى ماشين در روز افتضاح ولنتاين بوسيده،و من هيچ ايده اى ندارم كه اون چه منظورم ازش داشته.من يه جورايى اميدوارم كه اون من رو بوسيده باشه بخاطر كه ميخواسته (اينكار رو انجام بده)،نه بخاطر اينكه حس ميكرده بايد بهم 'كمك' كنه.
(چه كمكى هم! خدا بده از اين كمكها اونم توسط هرى!)

"تو از من دورى ميكردى.اين اولين بأزه كه من توى اين چند ماه باهات تنها موندم،و اين تنها بختطر اينه كه نايل توى حمومه!"اون به راهرو اشاره كرد.در حموم بسته بود و قفل شده بود.

"من فقط ميخوام درباره ى چيزى كه اتفاق افتاد حرف بزنم!"

"چه اتفاقى افتاده؟"
من جواب دادم.لبهام رو با حالت تفكر روى هم قرار دادم.

"جيا من جديم! مغرور بودن رو تمومش كن!"

"من نميدونم چطور جوره ديگه اى باشم،ببخشيد!"من معذرت خواهى كردم،درحالى كه خودم رو از چنگش ازاد ميكردم.من وسط كانتر خم شدم.بسته ى شكر قهوه اى رو كه بالا و پايين دنبالش ميگشتم رو كش رفتم.

"تو عصبانى ازاينكه بوسيدمت؟اين همينه؟"
هرى بنظر حالت غير معمولى نگران ميرسيد وقتى اين رو گفت.

"عصبانى؟نه،"
من با يه شونه بالا انداختن كوچيك جواب دادم.من برداشتم ربع فنجون رو با شكر قهوه اى پر كردم.

"بعد،"
اون طورى بنظر ميرسيد كه ميخواد فرياد بزنه.

"چرا به كنار زدن من ادامه ميدى؟من براى ماه ها تلاش كردم تا بهت توضيح بدم-"

PlayWhere stories live. Discover now