Chapter 12

509 74 25
                                    

‏‎صدای موسیقی خیلی بلند بود و چراغا نور خیلی کمی داشتن.
‏‎سعی کردم که اینو  به هری بگم اما اون فقط سرشو تکون داد و به من نزدیک تر شد.

‏‎با اینکه سینه هامون مثه بینی هامون همدیگرو لمس میکردن من اونو خیلی دور احساس نمی کردم. وقتی بهش نگاه کردم میدونستم اون تو یه دنیای دیگس.
‏‎هری واقعا اون جور آدمی نبود.اون از اوناش بود ک ترجیح میداد در حال زندگی کنه.

‏‎اون رویاپردازی نمی کرد و از اینکه من رویاپردازی می کردم متنفر بود.
‏‎اون نمی فهمید چرا من دنیای فانتزی رو بیشتر از دنیای واقعی دوست دارم.

‏‎میون هر آهنگی که التون جان داشت می خوند فریاد کشیدم "میشه فقط صحبت کنیم؟"
‏‎سعی کردم که هری رو مجبور کنم ب زمین برگرده. (کاری کنه هری بهش گوش بده)

‏‎"درمورد چی صحبت کنیم؟" هری جوابمو داد و دست چپش رو به کمرم چسبوند در حالی که داشت گونمو لمس میکرد و بهم نگاه میکرد. سعی نکن منو بپیچونی و حواسمو پرت کنی استایلز. هیچ فایده‌ای نداره.

‏‎"میدونی چیه؟"من سرش داد زدم.

‏‎"سرطان، هری تو سرطان داری!"

‏‎اون غرید و چشاشو چرخوند جوری که انگار من بچه ترین انسان دنیا بودم. من خودمو ازش جدا کردم و تا جایی که میشد ازش دور شدم.
‏‎چطور جرات میکنه از چیزی مثل این انقد راحت بگذره؟

‏‎اون توی مرحله‌ی آخر سرطانِ کولونه. اون قرار بود بمیره! واقعا میفهمید که داشت چه اتفاقی واسش میافتاد؟

‏‎"خب و؟" هری نفس عمیق کشید و بلند شد. دستاش رو به حالت پرسشی دراورد.

‏‎لبمو گاز گرفتم و تمام حرفای وحشتناکی رو که میخواستم به سمتش پرت کنمو قورت دادم.

‏‎گاد، چیزای زیادی بود که میخواستم بهش بگم. {ای کاش بعضی از اینارو بهش میگفتم شاید کمی جدی گرفتمو اون برای درمان رفته و کمی طولانی تر زنده میموند. کی میدونه؟}

‏‎به جای گفتن چیزی ب گوشه‌ی اتاق رفتمو چراغ رو روشن کردم و اسپیکرمو از برق دراوردم. اتاق نشیمن گرمتر شد وقتی چراغارو روشن کردم و انگار چراغا باعث میشدن که گرمای کمی توی فضا پخش شه و این دلنشین نبود.
‏‎هری درست وسط اتاق ایستاده بود.

‏‎اون میخواست یه قرار ساده و اروم با هم داشته باشیم درست بعد از اینکه بهم گفت که سرطان کولون داره.

‏‎من اولش فکر کردم داره شوخی میکنه. منظورم اینه که، سرطان کولون؟ واقعا؟ هری قطعا میتونست راجبش شوخی کنه. هری و نایل و لیام همیشه راجب کون و روده و کولون و این مدل چیزا با هم شوخی میکردن. با این حال، معلوم بود که اینم میتونه یه جوک باشه واسش.

‏‎درواقع من خندیدم موقعی که اینو بهم گفت.  "گاد، هری، سرطلان کولون؟" سرمو تکون دادم.

PlayKde žijí příběhy. Začni objevovat