Chapter 16

442 77 34
                                    

من واقعا نفهميدم كه اون منو زد. صورتم يجورايي بي حس شده بود و موقعي كه دستش به صورتم برخورد كرد، من خيلي شوكه بودم و نتونستم متوجه دردش بشم.

"اون ديگه واسه چه كوفتي بود؟" من هول شدم و خيلي سريع سعي كردم كه اشكامو پاك كنم. چرا اون بايد همچين كاري بكنه باهام؟ من كاري كردم كه بدون اينكه متوجه بشم اون عصبي شده؟

عمو نايل يه قدم عقب تر از من ايستاد و يه سري عكسو توي اون دستش كه منو باهاش نزده بود گرفت.
من چشامو محكم به هم فشار دادم و سعي كردم كه از شر اشكام خلاص بشم. "اينا چين؟" تنِ صداش سرد و خشك بود. تا حالا هيچوقت صداشو اونجوري نشنيده بودم، حتي موقعيم كه توي اتاق هري ماريجوانا پيدا كرد. (هري ماريجوانا ميكشيد چون به خودش تحميل كرده بود كه بدون اون نميتونه ادامه بده. اعقاداتش كاملا تغيير كرده بودن بعد از اينكه مريض شده بود.)

عكسا از دستم سر خوردن. من سريع اولين عكسو به ياد اوردم. درست انگار معدم از جا كنده شده بود و روي پاهام افتاده بود وقتي كه ديدم روي اون كاغذاي براق چه چيزي چاپ شده بود. من و هري توي يكي از پاركاي دِنوِر بوديم و يادمه كه هري براي ملاقات يكي از بيمارستان ها به اونجا سفر كرد.
هر دومون روي يكي از نيمكتاي پارت نشسته بوديم و داشتيم به ارومي لباي همديگرو ميبوسيديم.

تقريبا ساعت از ٢ صبح گذشته بود وقتي براي استراحتي كه لابه لاي تست هاي هري داشتيم به پارك رفتيم. هيچكس اونجا نبود و هري يك دفعه گوشيشو دراورد و تصميم گرفت كه ميخواد يك عكس بگيره.

"چرا؟" ازش پرسيدمو از خوشحالي خنديدم.

اون موقع صورتش پر از زندگي بود. اينا همه قبل از زماني بودن كه همه چي خراب شه. اون مرد كله فر لباشو به لباي من چسبوند و با سرعت عكس گرفت.

من هنوزم به ياد دارم كه چقدر اون شب لباش گرم بودن. وقتي بوسمون تموم شد، هري به من زمزمه كرد، "من ميخوام تا جايي كه ميتونم باهات خاطره بسازم قبل از اينكه له و فاسد بشم."

من به نايل نگاه نكردم. فقط خم شدم و عكس بعديرو برگردوندم و دوباره خاطرات به ذهنم هجوم اوردن. دوباره، يك عكس ديگه از منو هري در حال بوسيدن. البته توي اين من فقط يك حوله تنمه و ما توي اتاق خواب ايستاده بوديم. هري هم همون تيشرت Fleetwood Mac ش رو پوشيده و منو محكم بغل كرده؛ جوري كه انگار هيچوقت نميخواد منو ول كنه.

راستش من اينو دقيق به ياد ندارم. هري خيلي اون تيشرتش رو ميپوشيد و منو ميبوسيد وقتي از حموم بيرون ميومدم، و البته اون عكساي زيادي هم گرفته بود...

"اين عكسا توي كشوي لباس زيرام بودن." من بالاخره صحبت كردم و قدرت اينكه بقيه ي عكسارو نگاه كنم رو نداشتم.

اون رفته بود توي وسايلام! چطور جرات كرده؟ اصلا چرا بايد همچين كاري رو بكنه؟ عمو نايل هميشه روي حريم شخصي و اين مدل چيزا حساس بود طوري كه حتي موقعي كه من ميرفتم حموم، وارد دستشويي نميشد تا شونشو برداره! ولي اون توي كشوي شورت و سوتينمو چك ميكنه؟! خيلي جالبه، واقعا باحاله نايل.

PlayWhere stories live. Discover now