Chapter 15

420 70 31
                                    

من نوار شماره سه رو خيلى اروم توى پلير گذاشتم. چشمهام پر از اشك بود.سريع، قبل از اينكه سرازير بشه،من اونها رو پاك كردم. نوار دوم رو توى كيف غذا گذاشتم و پلى رو فشار دادم.

صفحه سريعا با سفيد پر شد. (صفحه سفيد شده). كمى دوربين اينور و اونور شد و بالاخره دوربين برداشته شد و چرخيد تا جاى ديگه اى رو نشون بده. يه اتاق بيمارستان. اون توى اتاق بيمارستان داشت گرفته ميشد.

هرچند، خيلى اروم، دوربين كمى به چپ گذاشته شد و كسى رو جز خود هرى رو نشون نداد. اون بى رنگ و مريض بنظر ميرسيد، مثل روزى كه مرد. من يادم مياد وقتى كه بدن بى جون و بى رنگش رو ديدم، وقتى من و همو نايل به سرعت به بيمارستان رفتيم بعد از اينكه خبر فوتش رو گرفتيم. هيچكدوممون باورمون نميشد.

عمو نايل از قبل توى موقعيت بود.اون كسى بود كه فهميده بود هرى ديگه نفس نميكشه. هرى حتى شبيه خودش هم بنظر نميرسيد. هردو چشمهاش بسته بودن و لبهاش از هم فاصله داشتن. موهاش روى سرش خميده شده بودن. بعضى از اون خيس بود بخاطر عرقى كه بخاطر كار شب كرده بود. و دستهاش...و دستهاش هنوز گرم بودن.

"روشنه؟"

صدايى بلند تر از زمزمه از پشت دوربين گفت. من كسى رو كه حرف ميزد،نشناختم. ولى اون بنظر لحجه داشت. من ميخوام بگم اون بريتيش بود، مثل مال هرى و ليام، ولى يه شانسى بود كه اون ايرلندى باشه، مثل مال نايل. تنها چيز قابل اطمينان، مردونه بودن اون صدا بود.

"اره هست!" هرى خشك جواب داد.

به ارومى پلك زد. اون صدا يه 'باشه' نرمى گفت و به هرى گفت تا شروع كنه.

"هى جيا.دوباره منم.من ميدونم كه گفتم،" صداى خس خس

"كه من قرار نيست ويديو هاى بيشترى درست كنم بخاطر اينكه برات هيچ منفعتى ندارن،ولى من...من ذهنتيم رو تغيير دادم. من قبل از ترك اين سياره،كمى وقت داشتم ،با تو،  و من قسمت خيلى زياديش رو توى اين بيمارستان لعنتى گذروندم. اين بهم زمان ميده تا همه چيز رو درك كنم."

"اين ويديوها ممكنه زياد ارومت نكنن. ممكنه ديدنشون دردناك باشه. من هيچوقت نميفهميدم چطور با چيزها كنار مياى. تو سوپرايزم ميكنى،جيا،" هرى به اين لبخند زد. من از ديدن لبخندش لرزيدم. اون يه لبخند كيتنى نبود. يه لبخند هرى هم نبود. اون يه لبخند ناراحت و شكست بود.

"من ميخوام برات به ويديو ديگه درست كنم.برخلاف نگرانى هام چون من نميخوام بميرم درحالى كه بدونم تا هميشه ازم متنفرى. تو بهم ابراز تنفر كردى و من تو رو سرزنش نميكنم. اخرين سال،من واقعاً مثل يه عوضى باهات رفتار كردم. همه ى اون نفرتى كه تو بهم پرتاب ميكردى،چه بى صدا چه نه خيلى اروم، من صادقانه مستحقش بودم. واقعاً، عزيزم،من ميدونم كه بودم."

"وقتى من شروع به ساختن اين ويديوها كردم،هرچند،تو خيلى بد باهام نبودى. تو عاشقم بودى. تو و من،قبل از اون خوشحال بوديم. ولى مريضيم اون رو ازمون گرفت. اون مريضى خيلى چيزها از خانوادمون گرفت. من ازش متنفرم،جيا!"

PlayWhere stories live. Discover now