- ۵ : چیزی عوض نشده

2.9K 527 172
                                    

سکوت .

این چیزی نیست که لویی دنبالش میگشت .

اون میخواست در رو بشکونه تا هریش رو محکم بغل بگیره و بهش یاد آوری کنه هیچ چیز عوض نشده . همه چیز مثل سابقه . هرچند که واقعا اینطور نیست ، اما برای لویی همینطوره .

مهم اینه هری سالم و سلامته و الان خونست . توی اتاق مشترک نقلیشون و روی تخت خواب بزرگ و نرمشون .

لویی اهمیتی نمیده اگه مجبوره پشتِ درِ قفل شده ی اتاق ، کف زمینِ سرد بشینه و بخاطر شنیدن یک کلمه از زبون هری توی دلش ولوله بر پا باشه .

اما هری نمیخواد لویی رو ببینه . نه اینکه نخواد ببینتش ، فقط ... این چیزی نیست که کسی غیر از خود هری بتونه توضیحش بده .

اون وحشت زده بدن رنگ پریده‌اش رو لا به لای ملحفه های سفید مخفی کرده . چند تا حلقه از موهاش بخاطر عرقی که بدنش پس زده ، به صورتش چسبیدن و بدنش لرزش خفیفی داره که هری نمیتونه متوقفش کنه . برای اینکه جلوش رو بگیره خیلی ضعیف شده ، خیلی ناتوانه ...

_ هری ... فقط بهم بگو چه اتفاقی برات افتاده ؟ هر چیزی هم که باشه من کنارتم ، من پشتتم ، من هم راهتم ، من هم پاتم ‌. من توی هر جهتی ام که تو بخوای ... لطفا جوابم رو بده ...

صدای درمونده ی لویی که با دلخوری سکوت رو شکست هری رو کشت و دوباره زنده کرد .

بدون اینکه اختیاری از خودش داشته باشه اشک هاش قطره قطره ، مثل دونه های یاقوت روی گونه هاش سر خوردن و لای تار و پود لباسش گم شدن .

لویی ردِ براق و بلوریِ اشک های هری رو میپرستید ، فقط اگه میتونست وارد اتاق بشه تا پسرش رو توی بغلش بگیره .

_ هری ، با من اینکارو نکن ...

_ جیکوب .

لویی سریع صاف نشست وقتی صدای مرتعش ، غمگین ، خجالت زده و آروم هری رو شنید .

کلید واژه ها . این کاریه که هری همیشه انجام میده .

اون اکثرا خیلی کم حرف و خجالتیه . نه برای لویی ، ولی خب .
لویی بلده چجوری هر کلمه ای که از بین لب های خوش فرم و وسوسه کننده ی هری بیرون میاد رو تفسیر کنه . اون زبونِ هری رو از بَرِه .

پس از جاش پرید تا خودش رو به تلفن همراهش که روی فرش بادمجونی خونشون افتاده بود برسونه .

_ با تلفن جیکوب فاکس تماس گرفتید . لطفا بعد از شن_

_مسخره بازی در نیار !

Forever in your memory | L.S - AUWhere stories live. Discover now