- ۲۱ : من روحت رو میپرستم

2.3K 432 148
                                    

چال لپ های هری آشکار تر از همیشه بودن . و این برای اولین بار هیچ جنبه ی مثبتی توی خودش نداشت .

دکتر به چشم های گود رفته و صورت استخونی هری نگاه کرد . مجبور بود برای معاینه با انگشت هاش پلک های هری رو باز نگهداره چون خودش برای انجام اینکار خیلی خسته و بی انرژی شده بود .

سر دکتر به طرف در چرخید . همونطور که انتظار داشت لویی اونجا بود . با نگاه سوزاننده‌ش به هری که غرق در سیم و سِرُم به دستگاه های کنار تخت وصل شده بود نگاه میکرد .

دکتر با تاسف سر تکون داد . حیف بود که زوجی مثل اون ها دچار این مصیبت شده بودن .

قبل از خروجش از اتاق درجه ی اکسیژن رو تنظیم کرد . به محض ورودش به سالن با نگاه منتظر لویی مواجه شد .

دکتر لبخند زد . لویی هیچوقت طاقت نمیاورد تا رفتن به اتاق پزشک صبر کنه ، پس اون بیشتر از این منتظرش نذاشت .

_ حالش بهتره ، دارو ها گیجش کردن بخاطر همین به حضورت واکنش نشون نمیداد . کار خوبی کردی که بیرون منتظر موندی .

_ وضعیتش چطوره ؟ چقدر ... پیشرفت داشته ؟

_ چکاپ های اخیرش نشون میده سرعت پیشرفت بیماریش افزایش پیدا کرده . با این حال هری به طور شگفت انگیزی خیلی خوب تونسته مقاومت کنه .

لویی یه لبخند غمگین زد . به غمگینیِ یه بغضِ فرو خورده .
چون این کافی نیست . هری نمیتونه با این چیزها خوب بشه . دل لویی برای خودشون به درد اومد .

دکتر به نتایج آزمایشی که توی دستش بود نگاه کرد ، امیدوار بود که ای کاش میتونست یه نکته ی مثبت پیدا کنه و مرد شکسته ی مقابلش رو خوشحال کنه .

ولی هیچی نبود ...

_ ضعف و بیهوشیش بخاطر کمبود ویتامین ها و پروتئین های بدنشه ، اخیرا تغییری توی روند غذا خوردنش پیش اومده ؟

_ چند ماهه که بی اشتها شده . خیلی کم و سخت غذا میخوره . منظورم اینه تا ... تا ناراحتی و دلخوری منو نبینه به غذا دست نمیزنه .
من خیلی سعی کردم غذا خوردن رو براش آسون کنم ولی هیچی جواب نمیده . فکر کردم شاید ذائقه‌ش بخاطر داروها عوض شده ؟

_ متاسفانه این مورد ربط چندانی به داروهای تجویزیش نداره . آلزایمر یه بیماری پیش روندست که مغز رو درگیر میکنه . به مرور مغز در عملکرد خودش دچار مشکل میشه . همونطور که هری دچار لکنت شده و یا توی حرکت کند و ضعیف شده ، بی اشتهاییش هم بخاطر سیگنال های نادرستی هستن که مغز به اندام ها میفرسته .
خوشحالم میشنوم تو برای برگشتن اشتهاش تلاش کردی ، مشاورهای ما سعی میکنن توی اینکار کمکت کنن .

چهره ی مات لویی به دکتر خیره موند .
ِکلمات توی ذهنش سنگینی میکردن .
چه بلایی سر پسرش اومده ؟
چقدر قراره همه چیز سخت تر بشه ؟

Forever in your memory | L.S - AUМесто, где живут истории. Откройте их для себя