- ۱۹ : یادم بیار چقدر عاشقت بودم

2.4K 443 123
                                    


  انگشت های لویی لا به لای سطر های کتابچه ی باریک میگشت . سرانگشتاش با هر واژه ای که با صدای نسبتاً بلندی میخوند ، به جوهر میخکوب شده روی کاغذ ضربه میزد .

هری درست سمت چپش نشسته بود . پاهای بلندش به سختی خم شده بودن تا روی پایه ی صندلی خودشونو جا بدن که زانوهاش با پیشخون مقابلشون برخورد نداشته باشه ، درحالیکه پاهای لویی به راحتی روی زمین قرار گرفته بودن ، یا شاید قرار نگرفته بودن ... فقط اینکه اون صندلی ها برای قد لویی بلند بودن و همین .

هری به آرنج دست چپش تکیه داد بود و درحالیکه کله ی متمایل به چپش باعث میشد موهای آزادش یک طرفه روی صورت و شونه هاش بریزن ، به نیمرخ لویی نگاه میکرد .

چونه‌اش از این زاویه باریک تر بنظر میرسید و چند تارِ ریشِ کوتاه با سرکشی از صورت شیو شده‌ش سر بیرون آورده بودن .

بخاطر جهت نشستنشون نور مهتابی صورتش رو روشن تر میکرد . هری به همه ی این چیزای دراماتیک لبخند زد .
تقصیر اون نیست که زندگیش اینقدر صورتی و رمانتیکه ، تقصیر لوییه که اینقدر شیرین و خواستنیه .
درست یادش نمیومد چند بار این صحنه رو مقابلش دیده و تحسین کرده .

چشم هاش رو از لویی و جایی که نشسته بود گرفت و نگاهی به اطراف انداخت .
صندلی ها به ترتیب پشت پیشخون ردیف شده بودن و فقط دو تا کارگر مشغول سرو ساندویچ های سرد به مشتری های محدودِ مغازشون بودن .
جای زیادی برای رفت و آمد نبود و بجز خودش و لویی ، فقط یه پسر بچه با یونیفرم مدرسه پشت آخرین صندلی نشسته بود و با هر گازی که به ساندویچ کالباس و مرغش میزد ، صفحه ی کتاب مصور رو به روش رو هم ورق میزد .
انگار که سخت مشغول نگاه کردن به عکسای کتاب بود .

هری فکر کرد که آیا هیچوقت ساندویچ کالباس و مرغ رو دوست داشته یا نه ؟
نکته ی مثبت قضیه اینجاست که هنوز از روی عطر غذاها میتونه اسمشون رو به یاد بیاره .

اصلا تا الان پاش رو توی این مغازه ی کوچیک و کهنه گذاشته ؟

یک بار دیگه صدای برخورد انگشت لویی به کتابچه توجهش رو جلب کرد .

لویی با لبخند درخشانی -انگار که کار مهمی انجام داده باشه- به هری نگاه کرد . توی نگاهش شیطنت بود و خوشحالی و دوست داشتن .

همیشه توی نگاهش دوست داشتن هست .
و این هری رو نگه میداره ... امیدوار ، هدف دار ، زنده .

_ انتخاب کردی ؟

لویی همونطور که با افتخار سرش رو تکون میداد دست هاش رو به هم کوبید و بزاق دهنش رو قورت داد . نگاه کردن به لیست غذاها حسابی گرسنه‌ش کرده بود .

Forever in your memory | L.S - AUWhere stories live. Discover now