- ۶ : تا کی تحمل میکنی ؟

2.8K 514 234
                                    

  انگشت های لویی با ریتم مشخصی شونه ی هری رو مالش میدادن . هر از گاهی خم میشد تا موهای بلند هری رو با دست جمع کنه و مانع افتادنش جلوی صورتش بشه .
توی گوشش جملات شیرین میگفت هر چند که مطمئن نبود اصلا اون میشنوه یا نه ؟

این اهمیت نداشت که هری حتی گوش هم نمیداد . چون خود لویی میخواست این حرف ها رو بزنه . میخواست بار ها و بار ها تکرار کنه که همه چیز بهتر میشه ، میخواست به خودش یاد آوری کنه کنه دوباره میتونن کنترل اوضاع رو بدست بگیرن . تا آخرش کنار هم میمونن . اونا جا نمیزنن ... نه هرگز جا نمیزنن ...

هری تمام مایع سبز معده‌اش رو توی سینک توالت عمومی بیمارستان بالا آورد. لویی کمرش رو نوازش کرد و موهاش رو عقب نگه‌داشت . همزمان هری اوق میزد و لویی خم شده بود و کنار شقیقه های هری ، جایی که موهاش شروع میشدن رو میبوسید . اهمیت نمیداد اگه یکی این وضعشون رو ببینه چه فکری راجبشون میکنه . تنها چیزی که اهمیت داره هریه .

هری ای که حالا میدونه تو مراحل اولیه ی آلزایمر زودرس قرار داره .

اون فقط بیست و سه سالشه و همین الانشم ساعت کلاس ها و اسم‌ همسایه ها رو فراموش میکنه .

لویی اشک هاش رو عقب فرستاد و بغضش رو خورد . اون باید قوی بمونه تا هری بیشتر از این نشکنه . لویی باید سرپا باشه تا بتونه هری رو هم سرپا نگه‌داره .

لویی نمیتونه به آینده فکر کنه ، حداقل الان نه . نمیخواد به صحنه ای فکر کنه که هری درست رو به روش می ایسته و با نگاه نا آشنا و کنجکاوی بهش زل میزنه و میپرسه ' من قبلا شما رو جایی ندیدم ؟ ' .

نه لویی نمیتونه الان به این چیزا فکر کنه . اون خداروشکر میکنه که هری سالمه ! اون ‌یه تومور بدخیم یا سرطان نداره . هرچند اگه هرکدوم این ها هم بود ، بازم لویی عاشق پسرش میموند . برای لویی هری هنوز همون هریه گذشتست .

لویی قسم خورده که همیشه هری رو دوست داشته باشه ، در هر شرایطی . با وجود هر مشکلی . اونا وقتی که شوهر اعلام میشدن قسم خوردن و همدیگه رو بوسیدن .
از همون لحظه ای که لب هاشون به هم برخورد کرد ، لویی فهمید که هیچوقت نمیتونه ازین پسر بگذره .

و حتی اگه قسمی هم در کار نبود باز هم لویی هیچ راهی برای فرار از عشقِ هری که هر لحظه اونو بیشتر از قبل توی خودش غرق میکرد ، نداشت .

زانوهای هری خم شد و روی زمین نشست ، دست هاش به تیشرت لویی چنگ زده بود و اونو با خودش پایین کشید .

لویی محکم هری رو نگه‌داشت . روی موهاش بوسه های ریز میذاشت و کمرش رو نوازش میکرد . دست هاشو زیر شیر آب گرفت و روی صورت و گردن هری کشید .

هری خودشو بهش نزدیک تر کرد . میترسید خیلی زود لویی رو از دست بده ، هرچند که میدونست لویی هرگز رهاش نمیکنه .

ولی یه موضوعی هست که حال هری رو بد میکنه . باعث میشه دلش به هم بپیچه و مخش سوت بکشه .

هر چقدر هم که عاشق هم باشن‌ ، هر چقدر هم که به هم وابسته باشن ، هری قراره همه چیز رو فراموش کنه . قراره عشقشون رو فراموش کنه . قراره وعده هاشون رو فراموش کنه . قراره اولین نگاه لویی ، اولین لبخندش ، اولین چشمکش و اولین لمسش رو فراموش کنه ، قراره همه ی اولین هاشون رو فراموش کنه ...

اما اون قراره لویی رو هم فراموش کنه ؟ اصلا مگه میتونه همچین کاری بکنه؟

با وجود همه ی این ها ...

لویی تا کی میتونه تحمل کنه ؟

■ پایان قسمت ششم

۶۶۳ کلمه

Forever in your memory | L.S - AUWhere stories live. Discover now