|7|

3.8K 587 334
                                    


سلام بفرمایید ادامه 😊😊

.......

-خب لیام بگو ببینیم چطور میگذره؟

+آم همه چی خوبه زیادم سخت نیست

-چرا اتفاقا خیلی سخته

کارولین درحالی که با غذاش بازی میکرد زیرلب گفت

لیام دستشو روی کمرش گذاشت و کمی نوازشش کرد
چیزی نگفت تا دردشو کم کنه چون نمیخواست جلوی پدر و مادرش بگه!

-لیام پسرم بهتر نیست دوست دخترتو ببری با خودت تا اونم اذیت نشه؟؟

لیام اخمی کرد و قاشقشو توی غذا ول کرد

+بابا من توی خوابگاه موندمو همش سه ماه مونده من زن حامله رو با خودم کجا ببرم؟

-اگه فقط سه ماهه که ایرادی نداره

-اگه مشکلتون منم عیبی نداره من میرم خونه ی مادرم

+کارولین...

-نه کارو مشکل اینه که لیام نباید بی مسئولیت باشه باید مسئولیتشو قبول کنه

+من مسئولیت قبول کردم بابا فقط سه ماهه بعدش برمیگردم لندن و اینجا کار میکنم شمام میرین خونتون!

پدرش دیگه چیزی نگفت و سرشو تکون داد

.

-عزیزم انقدر اخم نکن یروز اومدی پیشم

کارولین لباشو روی شونه ی لخت لیام گذاشت و بوسید

لیام سعی کرد لبخند بزنه برگشت سمتشو دستشو گذاشت روی شکمش

+دختر بابا چطوره؟

کارولین لبخند زد

-از دلتنگیت فقط گریه کردم ددی

لیام جلو رفت و شکمشو بوسید

+بابا معذرت میخواد

لیام دستشو از روی شکمش برداشت و روی تخت دراز کشید و کارولین روی شکمش نشست و لباشو گذاشت روی لبای لیام

لیام دستاشو توی موهاش کرد و بوسیدش

-دلم برات تنگ شده بود

+منم دلم تنگ شده بود عزیزم

-وقتی سه ماهت تموم شه دخترمونم بدنیا اومده

لیام لبخند زد کارولین سریع دست لیامو گرفت وگذاشت روی شکمش

-تکون میخوره

+اوه

لیام با ذوق خندید و دستشو بیشتر فشار داد تا حسش کنه

+وای داره تکون میخوره

ذوق از چشمای لیام معلوم بود از خنده لباش کش اومده بود

کارولین با لبخند و شیفتگی تمام به لیام نگاه میکرد که با ذوق داره تکون خوردن بچشو حس میکنه

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now