|46|

3.1K 402 256
                                    

سلاااااام
آیم کام بک بیچز
چه خبررررررر؟
امتحانا چطور بود؟کنکور چطور بود!؟
این پارتو بترکونین کامبکمونو جشن بگیریم😁
و اینکه روال همون روال قبله یه روز درمیون آپ میشه
چون میخوام یه بوک جدید آپ کنم تو تابستون
😜😜😜😜
بفرماییید

......

کارولین کمی نیم خیز شد تا لیوان آبی که همیشه آماده رو میز بود رو برداره

وقتی لیوان رو برداشت و کمی ازش خورد

~اوه بیدار شدی؟

-صبح بخیر شلی

~چطوری؟

-یکمی شکمم درد میکنه اونم عادیه

شلی لبخند زد و دوباره سمت آشپزخونه برگشت

الان دو هفته ای میشد که کنار کارولین زندگی میکرد و حس میکرد الان حس میکرد کارولین از نظر روحی بهتر شده،با لیام کمتر حرف میزد و کمتر باهاش ارتباط داشت
صبحانه ی مورد علاقه ی کارولین رو مثل همیشه توی سینی چید خودش به اثر هنری خودش لبخند زد

+زینی....نمیخوای باهام بیای؟!

طبق معمولی چیز بخصوصی نگفت فقط غر زد و سرشو حرکت داد

از نظر لیام بیدار کردن زین از خواب یکی از سخت ترین کارهای دنیاست!اون عاشق خوابیدنه!

به نیم رخ زین نگاه کرد موهاش روی بالش پخش شده بود و لباش کمی نیمه باز مونده بود،مژه های پرپشت مشکیش روی صورتش سایه انداخته بود...

بی شک از نظر لیام زیبا ترین موجود بعد از زین بیدار زین خواب بود

+پس من خودم میرم

-چی؟!نه

زین درحالی که صاف روی تخت مینشست گفت و با مشتش چشمشو مالید

لیام به قیافه ی خوابالود زین خندید و موهاشو بهم ریخت

+پاشو بدو

زین خندید و از جاش بلند شد و سمت دستشویی دویید
لیام پلیورشو براش آماده کرد هوای صبحگاهی یکی از سردترین موقع های روز بود

زین از دستشویی اومد بیرون و لیام پلیورو از سرش رد کرد و بعد درحالی که دو طرف گونه هاشو گرفته بود لبای نیمه بازشو بوسید

-بزن بریم

لیام متوجه بود این چند وقته لبخندای زین فیکتر شده و سعی میکنه لیامو آروم کنه و تا حدودی موفقه ولی هیچ چیز نمیتونست از بار روی دوشش کم کنه

فقط لحظه ای حواسشو پرت میکرد و بعد دوباره لحظه ی بعد توی خودش میرفت و افکارش مغشوش میشد

-وای چه هوا خوبه...

زین درحالی که به آسمون نگاه میکرد گفت و نفس عمیقی کشید و دستاشو باز کرد

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now