|49|

2.6K 460 76
                                    

هلو اوری بادی
من مجبورم هر شب آپ کنم تا تموم شه
ولی شما کامنتت

......


کف دستاشو روی شیشه گذاشت و به موجود خیلی کوچیک و شکننده ای که حتی با چشمای بسته معلوم بود که چقدر چشمای بزرگی داره خیره شد

روی سر کوچولوش هیچ مویی نبود دستای یک اینچیشو مشت کرده بود و جلوی سینش گذاشته بود لبای خیلی قرمزش ،که حالا لیام فکر میکرد اون بچه با اینکه خیلی کوچیک بود شبیه خودش بود، جمع شده بود

چون به حالت دمر دراز کشیده بود پاهای خیلی کوچیکش به حالت جنینی جمع شده بود( عمدا اینجوری میذارن بچه هارو و دلایلی داره)

+اگه بهش دست بزنیم میمیره!!

متوجه جو نبود اونی که کنارش ایستاده بود دکتر بود!

-نه...اگر احتیاط کنین

+کی میتونم بغلش کنم؟!

نگاه لیام حتی لحظه ای از روی اون موجود کوچولو تکون نخورده بود

-هر وقت که برای شیرخوردن اومد بیرون

+مثلا کی؟

-هر وقت که گریه کنه و به ما بفهمونه که گرسنه است

لبخند لیام عمیق شد...یعنی اون موجود کوچولو گرسنه ام میشد؟!

گوشیشو دراورد تا ازش عکسی بگیره تا به زین نشون بده وقتی گوشی رو اورد بیرون و دوربین رو باز کرد نگاهش به عکس زین افتاد( دوربین آخرین عکس گرفته شده رو نشون میده)

حس کرد بین لبخند دیدش تار شد...دیگه زینی نبود که بخواد دختر کوچولوشو نشونش بده بدون اینکه عکسی بگیره گوشی رو قفل کرد و توی جیبش گذاشت

ناگهان چشمای دخترکوچولو باز شدو لبای کوچیکش شروع کرد به لرزیدن و لحظه ی بعد اون بچه درحال گریه کردن بود

دهنش بیشتر باز شده بود و صداهایی از خودش درمیاورد که برای جثش زیادی بلند بود

+گریه میکنه...چرا گریه میکنه؟!

لیام دستپاچه شده بود و دلش میخواد میتونست بره داخل ولی دیواری جلوش بود که فقط بهش اجازه ی دیدن میداد

-گرسنه است الان میارنش بیرون تا پیش مادرش بره

+اوه...

-بیاین بریم پیش مادرش تا وقتی بچه رو اوردن بتونی بغلش کنی

لیام به سختی نگاهشو از دخترش که حالا بغل یه پرستار بود گرفت و دنبال دکتر راه افتاد

-فقط قبلش شما باید چندتا برگه رو امضا کنید و برای قسمت مراقبت های ویژه تون

لیام سرشو تکون داد

برگه ای جلوش قرار گرفت و لیام بعد یه نگاه سرسری امضاش کرد چیزی که میخواست گرفتن دخترش توی دستاش بود

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now