|22|

4.1K 540 176
                                    

سلام چطورین؟!
من نه تهدید میکنم نه آنپاب میکنم بخاطر اینکه تهدید نمیکنم حداقل انتظار دارم وقتی میخونین وت بدین
اینجوری فقط انگیزه رو از آدم میگیرین 😔
بفرمایین ادامه 😘😘

.

-اجازه میدی سرنگشونو تزریق کنم؟

پرستاری درحالی که سوزن رو روی سرنگ میذاشت با یه لبخند از لیام پرسید

+امشب مرخص نمیشه؟

-نه دکتر گفتن چون شست و شوی معده شده باید شبو بمونن بعد از اینکه مطمئن شدیم میتونین برین خونه

لیام سرش تکون داد و سمت زین که داشت با نگرانی به سرنگ نگاه میکرد چرخید

-نمیرید بیرون تا آمپول دوستتونو بزنم؟

پرستار دوباره پرسید

-نه بذار باشه در ضمن اون دوست پسرمه!

زین پیش دستی کرد پرستار اوهی گفت و سرشو تکون داد

-لطفا دمر بخواب

زین سریع دمر خوابید و لباش آویزون کرد باعث شد لیام بخنده

-عوض خندیدن بیا دستمو بگیر

حرفشو با چشم غره تموم کرد لیام سریع تختو دور زد و طوری که مزاحم پرستار نباشه دست زینو گرفت و فشار داد تو یه ثانیه آمپول زین تزریق شد و پرستار رفت
زین درست دراز کشید

-پادگانو چیکار کنیم؟

+به فرمانده استایلز گفتم فردا که داریم میریم گواهی میگیرم از بیمارستان

زین سرشو تکون داد و بهش خیره شد

-لی؟

+جونم

-بدت که نمیاد به بقیه میگم دوست پسرمی؟

+مگه نیستی؟

-چرا خب گفتم شاید خوشت نیاد میدونی

+من میدونی از چی خوشم نمیاد؟از اینکه حرف گوش نمیدی

زین لباش مثل بچه ها داد جلو و خندید

-حالا یبار دلم خواست

+آخرین بار بود

-باشه باشه ددی

زین گفت و زبونشو به دندونش گرفت لیام لبخند زد و کنارش روی صندلی نشست

-نمیای تو تخت؟

+نه بخواب من اینجا میشینم

-خسته میشی یه راست باید بریم پادگان

+نگران نباش عادت دارم

زین سرشو تکون داد و به خیره شدنش ادامه داد هر دو به هم نگاه میکردن انگار حرفی برای زدن نبود زین به تک تک اجزای صورت لیام نگاه کرد خدا میدونست چقدر اجزای صورتشو دوست داره!

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum