|41|

3K 445 332
                                    

هلو اوری وان
خوبید؟ خوشید؟
امتحاناتون شروع شده؟ یا نه؟
....

لیام روی صندلی انتظار رو به روی اتاق کارولین نشسته بود و به در چشم دوخته بود.

نگاهش شاید آروم بود ولی ذهنش خیلی شلوغ بود
سردرگمی و گیجی شدیدی رو تجربه میکرد که شاید اولین بارش بود.

انگار تو یه جاده که دو تا راه داشت ایستاده بود و بخاطر مه زیاد نمیدونست تو هر کدوم از راه ها چی در انتظارشه
واقعا باید چیکار میکرد؟

زین یا کارولین؟ یا بهتر بود بگه بچش یا عشقش؟

از بس ناخون هاشو فشار داده بود ناخون هاش به زردی میزد و درد میکرد ولی تنها کاری که از دستش برمیومد همین بود...

-آقای پین خانومتون به هوش اومدن

+ممنون

با صدای آروم تشکر کرد و از جاش بلند شد و وارد اتاق شد

کارولین چشماشو بسته بود ولی طرز نفس کشیدنش نشون میداد که بیداره

لیام نزدیک شد و دستشو روی موهاش گذاشت

+خداروشکر که حالت خوبه

کارولین لباشو بهم فشار داد:لی...

+جانم؟

لیامو همونطور که موهاشو نوازش میکرد گفت

-من دیگه برنمیگردم اون خونه لطفا...لطفا اصرار نکن

+اتفاقا خودم تو فکرم بود میبرمت خونه ی خودم و راجع به تنهاییتم یه پرستار پیدا میکنیم

-میشه یه هفته پیشم بمونی؟ لطفا

لیام به چشمای مهربون و اشکی کارولین نگاه کرد اصلا دلش میومد نه بگه؟

+باشه فردا که مرخص شدی میریم خونم و تا پرستار پیدا کنم پیشت میمونم و تنهات نمیذارم

-واقعا؟

+آره مرخصی گرفتم قراره از اونور بهم اضافه بزنن
کارولین لبخند زد و سرشو تکون داد

...

زین به پشت به تخت دراز کشیده بود و سیوشرت لیام که جا مونده بود رو روی شکمش کشیده بود

به حد مرگ دلتنگ بود اون یه روز کامل بود که لیام حتی حرف هم نزده بود

و اگه به شمارش ساعت ها میگفت الان هفت روز و 12 ساعت بود که لیام رو ندیده بود

هفت روز پیش بود که زنگ زدن و گفتن کارولین افتاده پایین و شش روز از زمانی که لیام بهش گفت قرار یک هفته ی تمام رو پیش کارولین بمونه

به خودش پوزخند زد، واقعا چرا اینکارو کرد؟ چرا به مردی که بچه ای تو راه داشت نزدیک شد و در این حد عاشقش شد؟

Free Fall /Ziam~ By Atusa20Where stories live. Discover now