1-Stranger

7.7K 595 305
                                    

I'm full of hate.
I'm full of tears.
I'm full of fear.
I'm full of sadness.
I'm full of pain.

‎من پر از تنفرم
‎پر از اشک
‎پر از ترس
‎پر از غم
‎.من پر از دردم

▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪ ▪

با چشمایی که آمیخته با ترس و غم بود به مچ دستای کبودش نگاه میکرد.

اما رنگِ درد چشماش چیزی بود که هر آدمی رو از "عمق" درداش باخبر میکرد!

اون غم داشت درد داشت و ترس!

با صدای آروم بازپرس که توی گوشش پیچید برای لحظه کوتاهی چشمای پر از اشکشو به چمشای سبز مرد روبروش دوخت و با لرزش کوتاهی که توی بدنش پخش شد،دوباره به زیر پاش نگاه کرد!

اون از همه میترسید!

ب-تو باید حرف بزنی تا بتونیم بهت کمک کنیم!

صدای مرد آرامش داشت اما این تاثیری تو حال زین ایجاد نکرد،سرشو بیشتر پایین برد.

ب-برای بار آخر میپرسم و توی لعنتی باید یه چیزی بگی.

اون حالا عصبانی شده بود،بالای ۱۰ بار از پسر روبروش که با قیافه داغون جلوش نشسته و رد خشک شده‌ی خون از بینیش مشهوده...و چشمایی که زیرشون کبوده سوال های مختلف پرسید اما دریغ از کلمه ای....

استایلز میفهمید که این پسر داغون شده‌ی روبروش کتک خورده،اونم‌ به بدترین روش ممکن و همینطور از مچ دستها و پاهاش میشد فهمید اونایی که اذیتش کردن دوتا سادیسمی بودن!

و استایلز واقعا خوشحال بود که به کمک لیام پین اون دو عوضی رو دستگیر کرده!

هر چند که لیام یه روانشناس جدی بود!

فلش بک:

درست زمانی که برای تحقیقات راجب بیماری‌های ناشی از فقر به پایین شهر رفته بود..

صدای داد و فریاد هایی که اولش بلند بودند و بعد خفه شدند توی گوشش پیچید...

و مشکوکی قضیه صدای بلند اهنگی بود که از اون خونه پخش میشد تا صداهای منزجر داخل خونه رو بپوشونه!

اون دنبال دردسر‌ نبود ولی هرگز نمیتونست خودشو ببخشه اگه کسی تو خطر باشه و لیام نجاتش نده!

اون خونه مشکوک رو به رفیقش استایلز با تماس تلفنی خبر داد؛اما بخاطر کله شقیش، دلش تاب نیاورد و به اون خونه نزدیک شد؛

خونه ویلایی که سال هایی از قدمتش میگذشت؛
سگ مرده ای که کنار خونه افتاده بود و معلوم بود که کشته شده؛

لیام چشماشو بست صداها بیشتر و بیشتر می شدند و این‌ عجیب بود که لیام برای "نجات یه غریبه" ترغیب میشد.

Stranger Love‌[Ziam Fanfiction]Where stories live. Discover now