30-I promise you!

2.8K 369 162
                                    

با تعجب و نگرانی نگاهش روی بدن اون پسری که درحال لرزیدن بودن خشک شد؛ قطرات درشت عرق از صورتش چکه میکردند و با بهت به روبرو خیره شده بود.

با نگرانی آب دهنشو قورت داد و دستشو روی دستای یخ کردش گذاشت و با ترس گفت:

ل-زین...عزیزم...خوبی ؟

زین بیشتر توی خودش جمع شد و دستشو از زیر دست لیام بیرون کشید.

دستاشو دو طرف صورتش گذاشت، اون میلرزید و هیچ چیزی نمیگفت و این لیامو در حد مرگ ترسوند و با صدای سرشار از نگرانی و استرس گفت:

ل-زینن...عزیزم...خواهش میکنم جواب بده...اصلا من غلط کردم خواهش میکنم یه چیزی بگو...

ز-او...اون میدونست...اون...اونجا بود....

لیام با نگرانی اونو سمت خودش کشید؛

ل-چی داری میگی زین؟ کی؟

اون پسر‌ دستشو جلوی دهنش گذاشت و با صدایی که انگار از ته چاه در میومد گفت:

ب..بریم خ...خونه خواهش....میکنم!

ل-لعنتی باید بریم‌ بیمارستان .

زین با عجز نگاهش کرد؛

ز-خ..خونه لیام لطفا !

ل-لعنتی کلی تا خونه راهه !

مشتی به فرمون زد و با پریدن زین و پررنگ شدن ترسش به خودش لعنت فرستاد‌ و دستپاچه گفت:

ل-میریم‌ هتل...الان میریم...

با سرعت ماشینو روشن کرد و دستای زینو توی دستاش فشرد، هیچ ایده‌ای از حال زین نداشت و این دیونش میکرد.

ل-اخه چت شد یهو ؟! اصلا من غلط کردم دیگه داد نمیزنم عزیزم... اصلا اگه صدام بلند شد....خواهش میکنم زین لطفا...

لیام هل شده بود و دستپاچه چیزایی میگفت که باعث میشد زین بین خواب و بیداری لبخند محوی بزنه...هنوز میلرزید و چشماش درحال بسته شدن بود.

لباش سر شده بود و چشماش سیاهی میرفت، بدنش داغ بود اما از سرما میلرزید.

به محض رسیدن به اون هتل، لیام با سریع ترین حالت ممکن از ماشین پیاده شد و سوییچو به نگهبان تحویل داد.

زینو توی بغل گرفت و بدون ذره ای توجه به نگاه های خیره مردم وارد هتل شد.

زین یقه لیامو توی دستاش گرفت و خودشو به اون مرد چسبوند و چشماشو از لذت بست،  اما با برخورد پوست داغ زین به لیام، اون مرد با تعجب هیسی کشید.

ل-خدای من تو چرا اینقدر داغی، لعنت به من باید میبردمت بیمارستان...

لیام کلافه بود و حس میکرد الانه که از شدت نگرانی نفساش قطع بشن....حاضر بود قسم بخوره که اگه این قضیه ادامه پیدا کنه همینجا گریه میکنه !

Stranger Love‌[Ziam Fanfiction]Where stories live. Discover now