9-Princess

2.9K 480 383
                                    

چشماشو آروم‌ باز کرد و کمی اطرافو نگاه کرد، یادش میومد اخرین بار توی ماشین لیام خوابیده اما حالا توی اتاق خودش بود.

با یاداوری دیشب نیشخندی زد و از جاش بلند شد.

ز-اگه من زین مالیکم دست اون دختره بهت نمیخوره لیام فاکینگ پین.

دیشب مست بود ولی نه اونقدری که روی رفتاراش کنترلی نداشته باشه، اون فقط گیج و بی پروا شده بود.

از تخت بلند شد و به سمت حموم رفت بعد از یه دوش حسابی  و از همه مهمتر شیو کردن از حموم بیرون اومد.

تیشرت گشادشو  که یقه خیلی بازی داشت و تقریبا سر شونشو بیرون مینداخت پوشید، و تنها با پوشیدن یه باکسر مشکی از اتاق بیرون رفت.

با لبخند آروم زمزمه کرد:

ز-بازی داره شروع میشه لیام!

لبشو گزید و به سمت نشیمن رفت مسلما به دلیل این رفتاراش فکر نمیکرد. و یا حتی اینکه چرا فکر میکنه لیام‌ فقط مال اونه و باید بدستش بیاره.

اما از این بازی خوشش میومد، خیلی هم خوشش میومد، بیخیال مگه اصلا کسی میتونه از بازی کردن با لیام‌ پین و اینکه جذبت بشه خوشش نیاد؟!

متوجه لیام شد که رو مبل نشسته، کمی نزدیکتر رفت و در کمال ناباوری اون با لباس های دیشب روی مبل خوابیده بود.

لبخندی ناخداگاه روی صورتش نقش بست. دستشو آروم جلو برد و توی موهای روشن لیام کشید و از نرمیش و لذتی که به سر انگشتاش منتقل شد چشماشو بست.

به سمت آشپزخونه رفت و یه نوشیدنی خنک برای لیام‌ حاضر کرد.

با نیشخند پیش لیام برگشت و کنارش نشست. ریز خندید و لیوانو به صورتش نزدیک کرد و به لپش چسبوند.

لیام از سردی لیوان هین کوتاهی کشید و از خواب بیدار شد. زین ریز ریز خندید و لیوانو با مظلومیت نمایشی به دستش داد.

لیام که تازه متوجه همه چیز شده بود لیوانو از زین گرفت و به مبل تکیه داد. زینم مثل لیام‌ تکیه‌اشو به مبل داد، کمی سرشو بلند کرد و تو چشمای شکلاتی لیام خیره شد.

شاید چند دقیقه ای بهم خیره شده بودن که لیام با بی توجهی نگاهشو از زین گرفت و لیوانشو به لبش نزدیک کرد‌.

زین لبشو مظلوم به جلو فرستاد و نفسو آروم فوت کرد، دست لیامو که روی پاش قرار داشتو برداشت و با دقت به تتوهاش نگاهش کرد.

سرشو کج کرد بود و انگشتاشو روی تتو هاش میکشید، بنظرش اونا زیبا بودن و به دست لیام فوق العاده میومدن.

نگاه سرد لیام به پسر مظلوم کنارش جلب شده بود، این پسر دیشب لیامو به مرز جنون برده بود و الانم دوباره داشت همینکارو میکرد.

Stranger Love‌[Ziam Fanfiction]Where stories live. Discover now