15-first...

2.9K 429 255
                                    

نفس آسوده‌ای کشید و غافل از هیچکس گفت:

ل-خوبی؟!

زین با چهره بشاشی لبخند زد:

ز-عالیم!

ل-بریم خونه؟

ز-بریم.

لیام لبخندی زد و بعد از خدافظی سرسری با هری و صحبت با وکیل اونجارو به مقصد خونه ترک کردند.

زین حس تازگی داشت انگار زندگی وارد یه مرحله جدید شده بود. اون عوضیا بخاطر بقیه جرم‌هایی که داشتند به حبس ابد محکوم‌ شدند و در لحضه اخر زین پوزخندی بهشون زد و اونجارو ترک کرد.

با خوشحالی همراه لیام وارد خونه شد

ز-پینو من شدیدا گشنمه پس یه لطفی در حقم بکن و واسم استیک درست کن!

لیام سویچشو روی میز رها کرد و با ابروهای بالا رفته و نیشخندی کنج لبش گفت:

ل-چطوره تو برام بپزیش و من اون بدن لعنتیتو تماشا کنم؟!

منظوری از حرفش نداشت اما زین لبشو گزید. لیام که تازه متوجه شد چی گفته فورا برای جمع و جور کردن اوضاع گفت:

ل-برو لباستو عوض کن من درستش میکنم!

و به سمت اتاقش رفت، بعد از عوض کردن لباساش، شستن دست و صورتش به سمت اشپزخونه برگشت و زینو درحالی که لباسشو عوض کرده و روی کانتر نشسته پیدا کرد.

نزدیکش رفت تقریبا بین پاش قرار گرفت کمی خم شد و از کنار زین چیزی برداشت و به قیافه مبهوت زین نیشخند زد.

بخاطر حرارت تنش تیشرتشو از تنش بیرون اورد و مشغول آشپزی شد.

● ● ● ● ●

Stand still by zayn🎵🎶

روی تخت نشسته و به تاجش تکیه داده بود، زیر نور کم آباژور مشغول خوندن کتاب مورد علاقش بود و به صدای بارون و ضربه های شلاقیش به پنجره گوش میسپرد.

ساعت 11 شب بود. لیام‌ قبلا عاشق این آرامش بود اما الان حس میکرد یه چیزی کم داره.

پوفی کشید و تمرکزشو روی کتابش گذاشت، تقریبا موفق شده بود که تقه ای به در خورد، نگاهشو از کلمه های کتاب نگرفت و با آرامش گفت:

ل-بیا تو!

در به آرومی باز‌ شد، لیام سرشو بالا اورد. به پسری که تنها با یه پیراهن مردونه که بی شک متعلق به خودش بود و تو تن زین زار میزد خیره شد.

زین با چشمای مظلومش با انگشتای دستش بازی میکرد ، بخاطر نگاه های خیره لیام کمی پیراهنشو پایین کشید تا قسمت بیشتری از پاشو بپوشونه!

لیام نیشخندی زد

ل-چیزی شده؟!

ز-اومم..من عاشق بارونم و تو اتاقم تراس نبود، چون خوابم نمیبرد گفتم بیام و یکم از اینجا تماشا کنم، اش..اشکالی که نداره؟!

Stranger Love‌[Ziam Fanfiction]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang