25-Don't judge me

2.7K 392 215
                                    

• why do you hurt someone whose only intention is to love you?

چرا کسی‌ رو آزار میدی که تنها قصدش دوست داشتنه توئه؟

▪▪▪▪▪▪

دستشو روی گوشاش گذاشت تا بیشتر از این صداهای عذاب اور شکستن وسایل خونه‌ رو نشنوه !

مدام به خودش لعنت میفرستاد، مثل چی از حرفی که زده بود پشیمون بود و حاضر بود جونشم بده تا فقط بتونه حرفشو عوض کنه...

حالش بد بود، حس میکرد اینجا آخر دنیاست، آزار دهنده ترین حالت جهانو داشت، پشیمونی !

اشکاشو پس زد، بیش از اندازه نگران لیامی شده بود که هنوزم فریاد میکشید و عصبانی بود !

لیام دقیقا بعد از جمله مزخرف زین دقیقا 10 دقیقه بدون هیچ عکس العمل و حرفی فقط نگاهش کرد، از چهرش هیچ چیز نمیشد خوند و اون فقط زینو نگاه میکرد.

بعدش عصبی خندید، زین واقعا ترسیده بود، حتی لیام جوابشم نمیداد، خنده لیام تبدیل به عصبانیتی شد که زین توی زندگیش ندیده بود....

اون فریاد کشید به دیوار کوبید، از اتاق خارج شد و در اتاقو روی زین قفل کرد، و حالا صدای فریاداش و شکستن وسایل خونه بیش از هرچیزی آزار دهنده بود.

زین مضطرب طول و عرض اتاقو طی کرد، نگران بود تا مبادا لیام‌ به خودش بخاطر زین آسیبی بزنه.

دستی به موهاش کشید، نمیدونست باید چیکار کنه و از طرفی دردی که توی کمرش حس میکرد همه چیزو بدتر میکرد.

به سمت در قفل شده اتاق رفت و محکم بهش مشت زد‌ و با عجز نالید:

ز-لیام، عزیزم درو باز کن !

ز-لیام باید صحبت کنیم درو باز کن خواهش میکنم.

ز-لیام چرتو پرت گفتم، لیامم بزار حرف بزنیم !

ز-لیام بخدا دروغ گفتم، لیام من‌ مگه میتونم به کسی جز تو فکر کنم لعنت بهت !

اما هیچ صدایی از جانب لیام نشنید و فقط صداهای نگران کننده‌ای به گوش میرسید، هرگز خودشو نمیبخشید اگه بخاطر یه جمله مزخرفش لیام‌ چیزیش میشد ...

دستشو روی پیشونیش گذاشت سعی کرد نفسشو آروم کنه، روی تخت نشست و بغضشو کنترل کرد، چرا همش گند میزد؟!
چرا گذشته لعنتیش ولش نمیکرد؟
چرا همه چیز اونو داخل گودال تاریکی میکشید ؟!

سرشو بین دستاش فشرد و سعی کرد تا راهی برای رهایی از اتاق پیدا کنه.... میدونست اگه با لیام روبرو بشه اونقدری عصبانی هست که ممکنه یه بلایی سر هردوشون بیاره ولی کی اهمیت میداد ؟!

با باز شدن یهویی در اتاق، تپش قلبش اوج گرفت، بعد از قورت دادن آب دهنش به کندی از جاش بلند شد و لبشو محکم گزید؛

Stranger Love‌[Ziam Fanfiction]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt