10-No control

3K 455 280
                                    

پشت میز نشسته بود و زیر نگاه های خیره زین کلافه شده بود.

سرشو بالا برد و با اخمای درهمش به زین نگاه کرد
ل-نمیخوای خیره موندن به منو تمومش کنی؟!

با جمله بی مقدمه‌ش زین هل شدو دستشو فورا از زیر چونش برداشت.
به اینور و اونور ملتمسانه نگاه کرد، انگار دنبال چیزی بود تا تقصیرو گردنش بندازه اما در آخر ناامیدانه به لیامی که منتظر نگاهش میکرد چشم دوخت و دهنشو چنباری مثل ماهی باز و بسته کرد.

ز-عاا...عاممم...فقط حوصلم سر رفته بود و داشتم به چیزی فکر میکردم.

سرشو پایین انداخت و با این تصور که لیام ازش ناراحت شده و از نگاه خیرش خوشش نمیاد با انگشتاش بازی کرد و زیر لب جوری که لیام بشنوه زمزمه کرد:
ز-عذر میخوام!

لیام متعجب به زینی که آروم مثل پسر بچه های بی دفاع درست مثل روز های اول شده بود نگاه کرد و بخاطر لحن تندش فحشی نثار خودش کرد و با مهربونی و آرامش وجودش گفت:

ل-مشکلی نیس!

دوباره مشغول تیکه کردن بیکن های بشقابش شد. زین که اینبار زیر زیرکی لیام و حرکاتشو در نظر داشت به سمت یخچال رفت و شیشه مربا رو ازش خارج کرد.

تموم زورشو برای باز کردن اون شیشه مربا زد. اما اون لعنتی سفت تر اونی بود که زین فکرشو میکرد. چنبار دیگه تلاش کرد اما فقط درد انگشتاش نصیبش شد.

به لیام‌ نگاه کرد و شیشه مربا رو به سمتش گرفت و اسم لیامو با طور بامزه ای کشید

ز-لیی!

لیام به زین نگاه کرد، اون پسر با مظلوم ترین حالت ممکن شیشه رو به دستش داد

ز-برام بازش میکنی؟!

لیام سرشو تکون داد و شیشه رو از دست زین گرفت...فشار زیادی به در مربا وارد کرد و بسختی بازش کرد.

زین ذوق کرد و از جاش بلند شد و گونه لیامو محکم بوسید، البته توجه داشت که هنگامی که لیامو میبوسه دستشو روی شونش نوازش وار حرکت بده و کمی برای بوسیدن گونه لیام لباشو از هم باز کنه.

و موفق هم شده بود چون لیام مکث کرده بود و بهش خیره شده بود. اما زین بهش توجهی نکرد و مشغول مالیدن مربا روی تستش شد.

لیام تک سرفه‌ای کرد، لیوان آب پرتقالشو برداشتُ به لبش نزدیک کرد. و صدای زین توی گوشش پیچید:

ز-لیام‌ میخواستی باهام صحبت کنی، راجب چی بود؟! دیشب!؟

آب میوه ای که لیام سعی بر قورت دادنش داشت با این سوال و مطمئنا بخاطر یادآوری خاطرات شیرین دیشب به گلوش پرید و به سرفه افتاد.

زین تمام سعیشو برای نخندیدن کرده بود اما نمیتونست جلوی لبخند گشادشو بگیره.

لیام گلوشو صاف کرد و سعی کرد خودشو کنترل کنه
ل-درسته، دقیقا راجب دیشب بود!

Stranger Love‌[Ziam Fanfiction]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن