13-Fear

2.7K 463 151
                                    

با سردرد عجیبی چشماشو باز کرد و دستی به موهای روشنش کشید.
نگاهشو چرخوند و با دیدن جسمی که توی خودش گره خورده و دورش پتو پیچیده شده ناخداگاه لبخند زد.

کمی بلند شد و روی دستش تکیه کرد و به پسر کوچولوی روبروش خیره شد، دستشو با اکراه بالا آورد و روی گونه زین گذاشت، انگشت شصتشو نوازش وار روی صورتش تکون داد.

کمی جلو رفت لبشو روی گونه زین گذاشت، آروم و نرم، با چشمای بسته گونشو بوسید، انقدر بوسش نرم و مملو از آرامش بود که لبای زین تو خواب کش اومد و لبخند عمیقی روی چهرش نقش بست!

کمی عقب کشید و محو چهره شرقی و معصوم زین شد، لبخند غمگینی زد و با نامیدی زمزمه کرد

ل-کاش مال من میشدی!

آهی کشید و با صدایی که گرمای عجیبی داشت ادامه داد

ل- ای کاش میشد !

دستشو داخل موهای زین فرو برد و اونارو کنار زد، آروم لبشو به پیشونیش چسبوند و به چهره اخمو و لبای جلو اومده زین کوتاه خندید.

ل-تو عصبانیت هم خیلی خوردنی میشی کیتن!

سرشو داخل گردنش فرو برد، نفس عمیقی کشید و عطر تن این موجودِ کوچولو رو به وجودش کشید؛
جایی بالاتر از ترقوه زینو خیس بوسید و اروم ازش فاصله گرفت.

تو این مدت بخوبی میدونست که خواب زین تا چه حد سنگینی و مطمئن بود که اون متوجه چیزی نمیشه!

از جاش بلند شد و اخرین نگاهو به زین انداخت، به سمت حموم رفت و بعد از یه دوش کوتاه از اتاق خارج شد‌.

به سمت اشپزخونه رفت و مشغول درست کردن یک صبحانه مفصل برای زین شد، و خودش هم‌ به خوردن قهوه رضایت داد.

بعد از حاضر شدن املت مخصوصش اونو روی میز چید و از آشپزخونه خارج شد، لپتاپ و بقیه وسایلشو برداشت، روی مبل نشست و مشغول کار کردن روی تحقیقاتش شد.

با گذشت حداقل نیم ساعتی گردنشو به چپ و راست تکون داد تا از خشک شدن بیشترش جلو گیری کنه و "آه" آرومی از بین لباش خارج شد.

ناگهان دستایی رو شونش نشست و کوتاه ماساژش داد.لیام سرشو کمی‌ به عقب چرخوند و زینو با موهای شلخته‌ش پیدا کرد، لبخندی زد

ل-بیداری شدی؟!

ز-چند دقیقه‌ای هست.

ل-صبحانه روی میز حاضره.

ز-مرسی

زین بدون هیچ‌ حرف اضافه‌ای به سمت اشپزخونه رفت، بعد از خوردن صبحانش پیش لیام برگشت، کنارش نشست و مشغول بازی کردن با گوشیش شد.

ل-نگفتی که تو کالج رشتت چی بود؟!

زین بی خیال جواب داد:

ز-هنر

Stranger Love‌[Ziam Fanfiction]Where stories live. Discover now