با سردرد عجیبی چشماشو باز کرد و دستی به موهای روشنش کشید.
نگاهشو چرخوند و با دیدن جسمی که توی خودش گره خورده و دورش پتو پیچیده شده ناخداگاه لبخند زد.کمی بلند شد و روی دستش تکیه کرد و به پسر کوچولوی روبروش خیره شد، دستشو با اکراه بالا آورد و روی گونه زین گذاشت، انگشت شصتشو نوازش وار روی صورتش تکون داد.
کمی جلو رفت لبشو روی گونه زین گذاشت، آروم و نرم، با چشمای بسته گونشو بوسید، انقدر بوسش نرم و مملو از آرامش بود که لبای زین تو خواب کش اومد و لبخند عمیقی روی چهرش نقش بست!
کمی عقب کشید و محو چهره شرقی و معصوم زین شد، لبخند غمگینی زد و با نامیدی زمزمه کرد
ل-کاش مال من میشدی!
آهی کشید و با صدایی که گرمای عجیبی داشت ادامه داد
ل- ای کاش میشد !
دستشو داخل موهای زین فرو برد و اونارو کنار زد، آروم لبشو به پیشونیش چسبوند و به چهره اخمو و لبای جلو اومده زین کوتاه خندید.
ل-تو عصبانیت هم خیلی خوردنی میشی کیتن!
سرشو داخل گردنش فرو برد، نفس عمیقی کشید و عطر تن این موجودِ کوچولو رو به وجودش کشید؛
جایی بالاتر از ترقوه زینو خیس بوسید و اروم ازش فاصله گرفت.تو این مدت بخوبی میدونست که خواب زین تا چه حد سنگینی و مطمئن بود که اون متوجه چیزی نمیشه!
از جاش بلند شد و اخرین نگاهو به زین انداخت، به سمت حموم رفت و بعد از یه دوش کوتاه از اتاق خارج شد.
به سمت اشپزخونه رفت و مشغول درست کردن یک صبحانه مفصل برای زین شد، و خودش هم به خوردن قهوه رضایت داد.
بعد از حاضر شدن املت مخصوصش اونو روی میز چید و از آشپزخونه خارج شد، لپتاپ و بقیه وسایلشو برداشت، روی مبل نشست و مشغول کار کردن روی تحقیقاتش شد.
با گذشت حداقل نیم ساعتی گردنشو به چپ و راست تکون داد تا از خشک شدن بیشترش جلو گیری کنه و "آه" آرومی از بین لباش خارج شد.
ناگهان دستایی رو شونش نشست و کوتاه ماساژش داد.لیام سرشو کمی به عقب چرخوند و زینو با موهای شلختهش پیدا کرد، لبخندی زد
ل-بیداری شدی؟!
ز-چند دقیقهای هست.
ل-صبحانه روی میز حاضره.
ز-مرسی
زین بدون هیچ حرف اضافهای به سمت اشپزخونه رفت، بعد از خوردن صبحانش پیش لیام برگشت، کنارش نشست و مشغول بازی کردن با گوشیش شد.
ل-نگفتی که تو کالج رشتت چی بود؟!
زین بی خیال جواب داد:
ز-هنر
YOU ARE READING
Stranger Love[Ziam Fanfiction]
Fanfiction{completed} -من از همه چیز میترسم، از مردم، از رنگ ها، از دردها، حتی از خودم و هرچیزی که توی گذشته لعنتیم بود! اما چرا از تُ نمیترسم؟! از عشق تُ، از رابطه با تُ، من هر ذره از وجود لعنتیو میخوام؛ پس بیا و منو با روحت ارضا کن! Baby, let me love you ...