season 2- part 7

3K 535 8
                                    

قسمت بعدی هم وقتی ۳۰ ستاره شد🌸

________________

"چانیول احمق..حداقل باید خوشحال میشدی بهت گفتم عاشقتم..تازه خیلی وقت بود هم بهت نمیگفتم"با حرص زمزمه کرد و بی توجه به نگاه خیره پسری که از کنارش رد میشد پاش رو به زمین کوبید
بق کرده روی صندلی توی محوطه نشست و به روبروش زل زد
تو افکار ناراحت کنندش راجع به چانیول و رفتار های عجیبش غرق بود که با دیدن کسی که از کنارش رد شد با تعجب داد زد"کریس؟"
کریس با گیجی به سمتش چرخید و با دیدن اون خشکش زد"تو اینجا چیکار میکنی؟"
"این رو باید من بپرسم..تو اینجا چیکار میکنی؟"با تعجب گفت و از روی صندلی بلند شد
"من؟ام..اومدم یه ازمایش بدم"کریس با حالتی دست پاچه گفت و سعی کرد از ارتباط مستقیم چشاشون جلو گیری کنه
"که اینطور..راستی کریس..میخواستم حرف بزنیم..میشه بریم یه جا که کسی نباشه؟"
حالا که میدونست اون حسی که به چانیول داره عشقه نمیتونست به هیچ وجه از دستش بده..حتی اگه عشقش مزخرف و دست و پا گیر بود..و اگه چان راجع به کریس میفهمید حتی از الان هم دیوونه تر میشد..باید همه چیز رو درست میکرد
____
"بیا به هم بزنیم"به محض نشستن روی صندلی  کافه رفت سر اصل مطلب
"چی؟"کریس با تعجب گفت
"راستش کریس..من وقتی باهات دوباره دوست شدم فهمیدم اون حسی که بعد از به هم زدنمون داشتم عشق نبوده..از همون اول هم به خاطر این ناراحت بودم که اونی که اون یکی رو ترک کرده تو بودی..غرورم زخم خورده بود..حس میکردم لوهان حتما از من خواستنی تر بوده و الان فهمیدم عاشقت نیستم..من عاشق یکی دیگم"به اینجا که رسید ساکت شد و به صورت ناخوانای کریس نگاه کرد
"کی؟"کریس اروم گفت و اخماش رو در هم کشید
"یه پسر که قد بلندی داره و مهربونه..اونقدر مهربونه که بقیه فکر میکنن لطفایی که میکنه وظیفشه..اون خیلی خوبه کریس..اونقدر خوبه که حتی اون لکنتی که تو مسخرش میکردی هم نتونست مانع این بشه که عاشقش بشم..یه کم دیر فهمیدم ولی بلاخره فهمیدم..من عاشق پارک چانیولم"

"ولی تو که با اون به هم زدی"کریس بعد از چند لحظه سکوت بلاخره از شوک بیرون اومد و با دست پاچگی گفت
"باهاش به هم نزده بودم.الکی گفتم اونبار"بکهیون با حالتی معذب گفت و سرش رو پایین انداخت.به کریس حق میداد ناراحت شه.حتی اگه کار اون تلافی کار خودش بود
"ولی بعدش ما دوباره به هم برگشتیم.اون زمان چی؟"کریس کم کم داشت از کوره در میرفت
"چرا باید به خاطر کسی که یبار ولم کرده بود ادم خوبی مثل اون رو از دست میدادم؟"بکهیون سرش رو بالا گرفت و حق به جانب گفت.مساله واضحی بود
"ادم خوبی مثل اون؟"کریس با ناباوری پوزخند زد و با پرخاش ادامه داد"اون فقط یه لکنتی احمقه!"
"اتفاقا اون اصلا احمق نیست و هی کریس..یادته میگفتی بهش حسودیت میشه؟تازه فهمیدم چرا..تو حتی اگه سال ها تلاش کنی هم به پای اون نمیرسی"بکهیون که از توهین کریس ناراحت شده بود با خودپسندی گفت و به صندلی تکیه داد
کریس با چشمای باریک شده دندون قروچه ای کرد و عقب کشید.پس نقشش جواب نداده بود..
"ولی بکهیون.."با لحن تهدید امیزی شروع کرد به حرف زدن و وقتی توجه بکهیون رو جلب کرد ادامه داد"چانیول میدونست وقتی با اون بودی با منم دوست شدی؟"با یه نیشخند تمسخر امیز حرفش رو به پایان رسوند و واکنش بکهیون رو زیر نظرگرفت
"که چی؟"رنگ از روی بکهیون پرید..لحن تهدید امیز کریس رو به خوبی میشناخت
کریس با دهن بسته خندید"پس نمیدونسته..چی میشه اگه بفهمه؟با اون شناختی که من از چانیول دارم غیر ممکنه ببخشتت..خیانت برای اون غیر قابل بخششه"
"چی میخوای کریس؟"بکهیون خودش رو جمع و جور کرد و با لحنی جدی گفت
"قبل از اینکه ازت متنفر بشه خودت ازش جدا شو"کریس هم جدی شد و پاهاش رو روی هم انداخت
بکهیون اب دهنش رو قورت داد و دست مشت شدش رو زیر میز قایم کرد"حتی فکرش رو هم نکن!"
"پس من بهش میگم"کریس با لحن تاریکی گفت و اخم کرد
"با اینکار چی بهت میرسه؟"بلاخره عصبانی شد و داد زد
"چند روز بهت وقت میدم.امیدوارم انتخاب درستی داشته باشی بک"بکهیون رو نادیده گرفت و از پشت میز بلند شد
با رفتن کریس پاش رو محکم به زمین کوبیدو اخم کرد.قبل از اینکه کریس چیزی به چانیول میگفت باید خودش همه چیز رو میگفت.اگه برای چانیول توضیح میداد حتما درکش میکرد.
_
از اشپزخونه بیرون اومد و لیوان اب رو روی میز گذاشت..چشم غره ی سهون رو نادیده گرفت و روبروی چان نشست"جاییت درد نمیکنه؟چیزی نمیخوای؟"
"خو..خوبم"چانیول کوتاه گفت و به سهون نگاه کرد"تو..تو ب..برو س..سهون..چ..چیز خ..خاصیم نی..نیست..می..میتونم از پ..پس کا..کارام ب..بر بیام"
"من کاری ندارم..میمونم"
"خودم مواظبشم..تو برو"بکهیون قبل از اینکه چانیول چیزی بگه پیش دستی کرد و به سهون چپ چپ نگاه کرد..اصلا از اینکه مجبور بود با اون یه جا باشه خوشش نمیومد و این چند ساعت رو هم به زور تحملش کرده بود
"ب..برو سهون..بک..بکهیون هست"چانیول هم حرف بکهیون رو تایید کرد و به سهون نگاه پر خواهشی انداخت
سهون چرخی به چشماش داد به ناچار و از روی مبل بلند شد"من میرم پس.اگه کاری داشتی فوری بهم زنگ بزن و خیلی به خودت فشار نیار"
"گفتم من هستم"
سهون تشر پر حرص بکهیون رو نادیده گرفت و بعد از تکون دادن سرش برای چانیول به سمت در رفت
با رفتن سهون بکهیون که هنوز حرص داشت به سمت چانیول چرخید"ازش بدم میاد"با اخم گفت
"ف..فکر ک..کنم اونم از تو خو..خوشش نمیاد"چانیول بدون اینکه به بکهیون نگاه کنه گفت و سرش رو به پشتی مبل تکیه داد
بکهیون غرولندی کرد و از سر جاش بلند شد.روی مبلی که چانیول نشسته بود نشست و خودش رو بهش چسبوند
"بیا دیگه دعوا نکنیم" در حالیکه به بازوی چانیول تکیه داده بود اروم گفت و چشماش رو بست.حالا بعد از دو روز میتونست اروم بخوابه
چانیول چیزی نگفت و تو همون حالت قبلی موند.دلش نمیخواست چشماش رو باز کنه.دلش نمیخواست صورت بکهیون رو ببینه.تازگیا هر بار به صورتش نگاه میکرد قلبش میشکست.

از اون روز به بعد بکهیون تموم تلاشش رو میکرد تا از چانیول مواظبت کنه و در قبال سردی ها و بی حوصلگیاش خیلی واکنش نشون نده
سعی میکرد خودش رو به چانیول نزدیک کنه و باهاش مهربون باشه
چانیول به اندازه کافی به سمتش قدم برداشته بود.حالا نوبت اون بود تا به سمتش بره
ولی نمیدونست چرا هر چه جلوتر میرفت بیشتر حس میکرد داره سر جای خودش در جا میزنه
کم کم داشت حسش میکرد..چیزی تو وجود چانیول مرده بود

"چانیول برات کیک پختم..بخور ببین دوسش داری؟"بکهیون بشقاب رو جلوی چانیول گذاشت و با ذوق گفت..قبل از اینکه کیک رو برای چانیول ببره خودش مزش کرده بود و میدونست خوشمزه شده
چانیول که به نظر کسل میومد تکونی به خودش داد و به جلو خم شد
"خ..خوب شده"بعد از مزه کردن کیک گفت و چنگالش رو کنار گذاشت
بکهیون سر جاش کمی این پا و اون پا شد"پس بخورش دیگه..چرا نمیخوری؟"با لحنی که سعی میکرد معلوم نباشه توی ذوقش خورده گفت و لبخند زد
"ب..بعدا"چانیول کوتاه گفت و به صفحه تلوزیون چشم دوخت
تازگیا چانیول فقط تا همین حد باهاش حرف میزد..فقط در جواب حرفاش یه جمله کوتاه میگفت و توجهش رو به یه چیز دیگه میداد..بداخلاقی نمیکرد ولی رفتارش از هزار تا دعوا هم برای اون بدتر بود
بکهیون لب هاش رو با حرص روی هم فشار داد و بشقاب کیک رو از روی میز برداشت و به اشپز خونه برگشت
کل کیک های توی بشقاب و پیرکسی که روی میز بود رو توی سطل اشغال خالی کرد و پاش رو به زمین کوبید..رفتار چانیول براش گرون تموم شده بود..اون خودش با دستای خودش براش کیک پخته بود و حتی یه تشکر کوتاه هم دریافت نکرده بود
به سالن برگشت و جایی که تو دید چانیول بود رو انتخاب کرد..بق کرده روی مبل نشست..میخواست چانیول ببینه چطور اون رو ناراحت کرده ولی چانیول حتی نگاش هم نکرد
کم کم داشت خسته میشد..نمیدونست چانیول چطور هفته های اول بداخلاقیای اون رو تحمل میکرده
"مشکلت با داداشات حل شد؟"کمی که گذشت و از چانیول توجهی دریافت نکرد به ناچار خودش سکوت رو شکست
"ا..این ا..اخر هف..هفته با..باهاشون ح..حرف میزنم"چانیول هم بلاخره لب هاش رو از هم فاصله داد و یه جمله طولانی گفت
"اره حتما باهاشون حرف بزن..با اینکه ازشون خوشم نمیاد ولی فکر نکنم اونقدرام احمق باشن"بکهیون با لبخند گفت و پاهاش رو روی هم انداخت..خوشحال بود چانیول داره باهاش حرف میزنه
"ک..کسی ه..هست اصلا ا..ازش خو..خوشت بیاد؟"
"هاه؟"اونقدر در برابر حرف کنایه امیز چانیول شوکه شده بود که نتونست واکنشی نشون بده و حتی وقتی گوشیش که روی میز بود شروع کرد به زنگ خوردن کمی طول کشید تا به خودش بیاد
چانیول نیم نگاهی به اسم روی صفحه گوشی بکهیون انداخت و پوزخند پر تمسخری زد که مخاطبش خودش بود..هنوز هم احمق بود
بعد از اینکه کلی زنگ خورد بکهیون گوشی رو از روی میز برداشت و با دیدن اسم کریس وحشت زده تماس رو رد کرد..یعنی مهلتش تموم شده بود؟
باید قبل از اینکه کریس چیزی میگفت خودش همه چیز رو به چانیول میگفت
"ام..یول"بی فکر چانیول رو صدا زد و وقتی سر چانیول به سمتش چرخید لب زیریش رو گاز گرفت..قلبش به شدت تند میزد
"ام..میگم..یه مدت پیش..یعنی.."لکنت داشت و تمرکزی روی حرفاش نداشت"کریس گفت باهام کار داره و با هم رفتیم کافه..جای خاصی نرفتیما..فقط کافه..فقط یه بار همو دیدیدم و اون کارش رو گفت..ام میگم تو اون روز ما رو ندیدی؟"با دیدن اخم روی پیشونی چانیول فهمید زمان مناسبی برای اعتراف نیست و حرفش رو تغییر داد..فقط زمانی که چانیول در بهترین حالتش بود میتونست بهش حقیقت رو بگه
"چ..چیکارت دا..داشت؟"چانیول با ابروهایی بالا داده گفت
"در مورد لوهان بود..چیز خاصی نبود"بکهیون سریع یه دروغ ساخت
"چ..چرا ز..زودتر نگفتی؟"
"چیز مهمی نبود..نمیخواستم دچار سوبرداشت شی"بکهیون سرش رو پایین انداخت و کف دستای عرق کردش رو با شلوارش خشک کرد..وقتی سر این دروغی که ساخته بود ، یه بیرون رفتن ساده ، چنین جوی به وجود می اومد ، چطور میتونست حقیقت رو بگه؟
"چ..چرا الان می..میگی؟ا..اگه مهم ن..نبود"چانیول با لحن پرسو ظنی پرسید و اخمش رو عمیق تر کرد..یعنی بکهیون در مورد همون روزی حرف میزد که سهون دیده بودشون و وقتی اون غیر مستقیم از بکهیون پرسیده بود کجا بوده دروغ گفته بود؟
"چون حس میکنم رفتارت عجیب شده"اب دهنش رو قورت داد و ادامه داد"یعنی عجیب رفتار میکنی و مثل قبل نیستی"با کلی زحمت حرفاش رو به پایان رسوند و سرش رو بالا گرفت..چانیول با نگاهی نافذ داشت نگاش میکرد..لبخند کج و کوله ای زد و زیر لب زمزمه کرد"مثل قبل نگام نمیکنی و مهربون نیستی"قلبش درد گرفته بود
"ن..نه ندیدمتون"چانیول در حالیکه حواسش جای دیگه ای بود گفت و نگاش رو به یه نقطه نامعلوم دوخت..اگه این حرف بکهیون راست بود..عکس دونفریش با کریس روی صفحه گوشیش رو چطور توجیح میکرد؟
بکهیون با شنیدن جواب چانیول اخمی کرد و از سر جاش بلند شد..همین الان به چانیول گفته بود متوجه رفتار ناراحت کنندش شده و چانیول باز هم یه جواب کوتاه احمقانه در برابر کل حس بد اون داده بود
حتی قبل از اینکه به دستشویی برسه اشکاش سرازیر شدن و گونه هاش خیس شد..از چانیول متنفر بود که اونقدر دوسش داشت..اگه دوسش نداشت بعد از دیدن چنین رفتاری میتونست ترکش کنه و از اونجا بره..ولی چون دوستش داشت نمیتونست دلتنگیش رو تحمل کنه..دلش برای چانیول خودش تنگ شده بود..این چانیول عبوس اخمو رو نمیخواست..میخواست چانیول نازش رو بکشه..میخواست خودش رو براش لوس کنه..ولی انگار حال بدش برای چانیول اصلا مهم نبود
وقتی شروع کرد به هق زدن ، دستش رو جلوی دهنش گذاشت تا صدای گریش رو چانیول نشنوه
بعد از چند دقیقه ی طولانی با صورتی خیس که اب زده بود تا رد اشکاش رو بپوشونه به سالن برگشت و روی مبل کناری چانیول نشست..تصمیم داشت حرفاش رو صادقانه بزنه
"یول"چانیول رو صدا زد و وقتی سر چانیول به سمتش چرخید کمی مکث کرد
"خ..خوبی؟"
برای اولین بار بعد از چند روز تونست تو چشماش یه حس اشنا رو ببینه..چانیول نگرانش بود
"خوبم"با اینکه خیلی دلش میخواست خودش رو برای چانیول لوس کنه بغضی که میخواست بزرگتر بشه رو کنترل کرد و لباش رو روی هم فشار داد
"میدونم بهت گفتم دوستت دارما..ولی دلیل نمیشه چون عاشقتم هر جوری دوست داری باهام رفتار کنی..من مثل تو صبور و با گذشت نیستم..زودی خسته میشم..زودیم ازت بدم میاد..دلیل نمیشه چون از یه جای دیگه اعصابت خورده من رو ناراحت کنی..اره درسته منم تو اون مدت که ناراحت بودی بیشتر میرفتم رو اعصابت..ولی الان رو ببین..پشیمونم..دارم کلی سعی میکنم باهات کنار بیام..اگه همینجوری ادامه بدی..دیگه ازت بدم میاد..خیلی رو اون حرف تو بیمارستانم حساب باز نکن..از این به بعد اگه ناراحتم کنی..منم ناراحتت میکنم"با ناراحتی گفت و نگاهش رو از چانیول که با حالتی گنگ بهش خیره بود گرفت
اون شب بکهیون تو،سالن روی مبل خوابید و حتی به یاد اوردن نگاه متاثر چانیول وقتی بهش گفته بود توی سالن میخوابه هم نتونست چیزی از گرفتگیش کم کنه..پتو رو بیشتر روی سرش کشید و سرش رو قایم کرد
چانیول لنگون لنگون از اتاق خارج شد و با دیدن بکهیون که خوابیده بود کمی دور سر خودش پیچ خورد
وقتی دید بکهیون واقعا خوابه و تکونی نمیخوره به سمت مبل رفت و کنارش روی زمین نشست..پتو رو کمی از روی سر بکهیون کنار زد و به صورت غرق خوابش خیره شد.
شاید اون عکس مال قبل از دوست شدن اون با بکهیون بود
شاید بکهیون واقعا راست میگفت.
ناراحتی صداش وقتی حرف میزد نمیتونست دروغ باشه مگه نه؟
پیشونی بکهیون رو اروم بوسید و سرش رو روی فضای خالی مبل گذاشت
_________________
"من نمیام..چانیول هیونگ خوشش نمیاد..ناراحت میشه"
دیو کنار شیومین که بق کرده بود و ناراحت به نظر میرسید نشست و نگاهش رو توی اتاق که پر بود از کارتونای بسته بندی شده چرخوند..چند روز بود که با کای تصمیم گرفته بودن به خونه ای که باباشون براشون گرفته بود برن و از اون روز شیومین خودش رو توی اتاقش حبس کرده بود
"میدونی شیومین..هیونگ شاید ناراحت بشه یه مدت..ولی میبخشتمون..هیونگ رو که میشناسی..ولمون نمیکنه..درک میکنه ما چرا داریم میریم..به هیونگ فکر کن شیو..بس نیست هر چقد تا الان برامون زحمت کشیده؟..چند ساله که الان داره جور ماها رو میکشه..به نظرت وقتش نیست مسئولیت ما از رو دوشش برداشته بشه؟..منم هیونگ رو دوست دارم شیو..من نمیخوام ناراحتش کنم..ولی اگه همین یه بارو ناراحت شه..بهتر از اینه که تا اخر عمر وبالش باشیم..بعدا باهاش حرف میزنیم..هوم؟"دستش رو روی رون شیومین گذاشت و با ارامش براش توضیح داد
"تازه هیونگ گفت هر کاری دوست داریم بکنیم و راش از ما جداست"کای که تو چارچوب در ایستاده بود با دلخوری گفت و در برابر چشم غره دیو پشت چشمی نازک کرد و از اتاق بیرون رفت
دیو به سمت شیومین چرخید و با مهربونی نگاش کرد..شیومین سری به نشونه فهمیدن تکون داد و از رو تخت بلند شد..دیو راست میگفت..وقت این بود که چانیول برای خودش زندگی کنه.
____________________
بکهیون با خوشحالی جلوی چانیول ایستاد و شروع کرد به بستن کراواتش..از اون شبی که چانیول رو دعوا کرده بود و چانیول شروع کرده بود به بهتر رفتار کردن ، شبیه همسرای خانه دار رفتار میکرد
رفتار چانیول خیلی بهتر شده بود و دیگه به سردی سابق نبود..ولی هنوز هم اونقدر خوب نشده بود که حقیقت راجع به لوهان و کریس رو بهش بگه..یه چیزی هنوز اذیتش میکرد
"ممن..نون"چانیول با یه لبخند کوچیک ازش تشکر کرد و به سمت در رفت.
با بسته شدن در بکهیون اه ناامیدی کشید و به سمت اتاق برگشت..این اولین روز بعد از دو هفته استراحت چانیول بود که چانیول بیرون میرفت و تو اون مدت به اینکه صبح تا شب چانیول رو جلوی چشماش ببینه عادت کرده بود
و البته بخشی از ناامیدیش به خاطر این بود که چانیول بوس خداحافظی بهش نداده بود
البته اینجوری نبود که اون از بوس خداحافظی یا چنین چیزایی خوشش بیاد ..فقط..حس خوبی نداشت

"بله کریس"به محض پخش شدن رینگتون گوشیش جواب داد
"فکر میکنی اگه جوابم رو ندی من از حرفم برمیگردم؟"
"من همونروز حرفام رو زدم"با اعتماد به نفس گفت و اخم کرد
"این حرف اخرته؟"
به لحن پر تهدید کریس توجهی نکرد و گوشی رو قطع کرد
شاید باید به بازار میرفت و یه دست لباس خوشگل انتخاب میکرد تا بعد از برگشتن چان از شرکت سوپرایزش کنه و بعد از یه رابطه هات و به یادموندنی ، حقیقت رو بهش بگه

🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸 Where stories live. Discover now