season4_part5

3.1K 552 47
                                    

اوه مای گاد ، چه پسرای خوش تیپی!"
هیچول تازه اومده بود و داشت بین جمعیت میچرخید تا کارکن های همکار سابقش رو وارسی کنه .
همه اونها زیادی خوش تیپ بودن .
تعجبی نداشت که تمومی کافه پر شده بود از دختر های نوجوون که با چشم های قلبی شکل به اطراف نگاه میکردن .
نه تنها کارکنان ، که فضای داخلی کافه هم دوست داشتنی و شیک بود

کافه سقف بلندی داشت و یه فضای دایره ای شکل با پارکت های چوبی و دیوار های خاکی رنگ ، همه چیز زیادی ملایم و اروم بود .
حتی بیرون از کافه هم چند میز و صندلی قرار داشت که فضای اطرافشون با درخت و چمن پوشیده شده بود .
هیچول بعد از دید زدن گوشه به گوشه اون ساختمون دو طبقه شکلاتی رنگ ، با نگاهی سرشار از غرور و تحسین از بین جمعیت رد شد و کنار میزی قرار گرفت که دوست عزیز و دوست هاش و البته رییس عزیز ترش پشتش نشسته بودن !
به محض چشم تو چشم شدن با چانیول تیله های مشکیش شروع به درخشیدن کردن
.
لب هاش رو کش اورد و با چاپلوسی کنارش نشست "رییس ! چطور بین این همه مرد جذاب و خوش تیپ ، باز هم شما از همه خوش تیپ ترین؟!"

چانیول مدتی میشد که زیر نگاه های سنگین برادر دوست پسرش ، خیس عرق   معذب نشسته بود و اصلا دلش نمیخواست فرصتی که برای سرگرم کردن خودش به دست اورده رو از دست بده !

"فکر میکنم ا..این به خاطر این باشه که پول های من از صورت اونا خوشگل تره !"با شوخ طبعی کمتر دیده شده ای گفت و خندید .

بکهیون که طرف دیگه میز نشسته بود بهش چشم غره ای رفت و اخم هاش رو در هم کشید .
چانیول یه جوری حرف میزد انگار از توجهی که بهش میشه خیلی خوشحاله و این باعث میشد حرصش بگیره .
اون نباید از توجه کسی جز اون خوشحال میشد !

بکجون متوجه ناراحتیش شد و به چانیول که روبروی جفتشون نشسته بود اخم کرد . چطور جرات میکرد داداش اونم اذیت کنه ؟! بقیه مواقع هم باهاش همینجوری بود ؟
چانیول اخمش رو دید و همون لحظه خندش رو کامل خورد .

پیشونیش که حالا بیشتر خیس عرق شده بود رو با دستمال کاغذی توی جیبش پاک کرد و سعی کرد حداقل جلوی کارمندش دست پاچگیش از حضور بکجون رو نشون نده .

تموم اون مدتی که بقیه در حال حرف زدن بودن ، سهون ساکت بود . یه اخم ریز بین ابروهاش داشت و با اینکه پسر برنزه دقیقا روبروش نشسته بود ، هر جایی رو نگاه میکرد جز اونجا .

اونقدر بی حوصله و کلافه بود که حتی سوال هایی که چانیول ازش میپرسید رو  هم به زور جواب میداد .
ولی دقیقا همون زمانی که بیشترین تلاشش رو میکرد تا مردمک چشماش حتی به اشتباه هم به سمت اون پسر نچرخن ، یه کم کنجکاوی توی نگاهش مینشست و باعث میشد بی هدف سرش رو بچرخونه و به اطراف نگاه کنه تا شاید برای یه لحظه همون اشتباهی که دلش نمیخواست ، ازش سر بزنه و بتونه یه نگاه اون پسری که الان بزرگ شده بود رو ببینه .
فقط یه کنجکاوی ساده بود .

🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸 Where stories live. Discover now