season3_ part14

4K 681 72
                                    


ببینید کی یه پارت ۵ هزار کلمه ای براتون اورده 🙄😎
اقا وت بدید ببینم هی میخونید هی نصفتون یادتون میره وت بدید :(
بابا این چه کاریه خو ._.
کامنتم بدید سکسیا♡
بوس به همتون♡

□□□□□□□□□□□□

یه هفته بود که از شرکت استعفا داده بود و خونه نشین شده بود
از اون روز به بعد هیچ خبری از چانیول نداشت..چانیول حتی یه بارم بهش زنگ نزده بود..یه بارم سعی نکرده بود جلوش رو بگیره و این بیشتر از هر چیزی قلبش رو میشکست..دیگه به شدت قبل عصبانی نبود و بیشتر دلخور بود و با اینکه دلش از چانیول گرفته بود ولی دلش میخواست برای اون مهم باشه..اونقد مهم که منتش رو بکشه و لوسش کنه..اونم یکم ناز کنه
ولی چرا چانیول کاری نمیکرد؟

اون که میدونست چانیول هنوز دوستش داره..پس چرا خود چانیول این رو نیمفهمید؟
نکنه چانیول واقعا حسی بهش نداشت و دلش رو زده بود؟..میترسید..از اینکه چانیول دنبالش نیاد..ازش معذرت نخواد و اون نتونه ببخشدش..دلش میخواست چانیول رو ببخشه..دلش میخواست چانیول چیزی بگه که همه ناراحتی هاش رو از بین ببره

دستش رو روی پیشونی تب دارش گذاشت و اه کشید..سه روز بود که سرما خورده بود و کسی نبود ازش مراقبت کنه..بکجون رفته بود ماموریت و حوصله بقیه رو هم نداشت
شاید اگه چانیول بود..

مسیر افکارش رو عوض کرد و اخماش رو در هم کشید..
به هر حال چانیول نبود..اون یه احمق عوضی بود که نباید به خاطرش خودش رو ناراحت میکرد

گوشیش که بی وقفه زنگ میخورد رو از روی عسلی تخت برداشت و با حرص خاموش کرد..اصلا دلش نمیخواست با جونگ سوک حرف بزنه

با این که جونگ سوک چندان تقصیری نداشت و همه چیز تقصیر چانیول بود ولی دلش میخواست همه تقصیرا رو بندازه گردن اون و ازش عصبانی باشه

شاید بعد ها ، زمانی که همه چیز خوب شده بود ، میتونست ببخشدش و بدون اینکه نامردیش رو به یاد بیاره بهش لبخند بزنه..

با پیچیده شدن صدای زنگ تو فضای ساکت خونه به بدن کوفتش تکونی داد و از روی تخت بلند شد..لخ لخ کنان در حالیکه سرفه امونش رو بریده بود از اتاق خارج شد و به سمت در ورودی رفت

به محض باز کردن در چشماش از تعجب گرد شدن و سرفش بند اومد..اون مرد قد بلند لعنتی بالاخره اونجا بود

"میتونم بیام تو؟"چانیول با یه لبخند معذب روبروی در ایستاده بود و لباس هاش اسپرت تر از روزهایی بودن که بکهیون اون رو توی شرکت میدید.

"نه"اخماش رو در هم کشید و با تحکم گفت..با اینکه تا همین چند لحظه پیش به اون مرد فکر میکرد ولی اصلا قصد نداشت به همین اسونی کوتاه بیاد

"خیلی طو..طول نمیکشه..ب..باید راجع به یه چیزی باهات حرف بزنم"چانیول استرس داشت و بکهیون به خوبی میتونست این رو از نگاه نگرانش درک کنه

🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸 Where stories live. Discover now