season 3 - part3

2.9K 586 52
                                    

پارت بعد هم وقتی چهل ستاره شد=)❤

_________

باورش نمیشد..اولین ملاقاتش با چانیول به این اسونی تموم شده باشه
بدون اینکه هیچکدوم به روی خودشون بیارن چه دورانی با هم گذروندن و تلخ ترین قسمت ماجرا هم همین بود
با انرژی ای که تحلیل رفته بود برای منشی سری تکون داد و به قدماش سرعت بخشید تا از اون جو عذاب اور دور شه..احساساتش با صبح فرسنگ ها فاصله داشت..اگه اون زمان فکر میکرد شاید چانیول فراموشش نکرده باشه الان با دیدن برخورد سردش متوجه شد شاید چانیول پنج سال پیش حقیقت رو میگفته..شاید واقعا اون برای چانیول مرده بود

چون اون چانیولی که اون میشناخت غیر ممکن بود بهش نگاه کنه و چشماش نرم نشن..غیر ممکن بود جوری باهاش رفتار کنه که انگار ارزشی نداره..
اون روز بعد از اینکه به سخنرانی غرا و طولانی مدیر کیم گوش داد به سمت میزش رفت و تا اخرین لحظه ای که توی شرکت بود به شدت خودش رو به کار سرگرم کرد تا ذهنش رو از  پارک چانیول ، اون دراز احمق ،  به طور کامل دور کنه..بعدا هم میتونست تصمیم بگیره باهاش چه کار کنه..

"هیونگ امروز ماشین نیاوردی نه؟میخوای برسونمت؟"
بعد از اتمام وقت اداری ، در حالیکه زیر چشمی به صورت عبوس ووبین که چند قدم دور تر ایستاده بود نگاه میکرد با لحن پر از خباثتی که برای در اوردن حرص ووبین بود ، رو به هیچول گفت

"اوه پسر..واقعا سوییچش رو گرفتی؟"هیچول بلند خندید و از پشت میز بلند شد
بکهیون نیشخندی زد و سوییچ رو دور انگشتش چرخوند"بیا بریم ددر هیونگ"و خودش جلوتر از هیچول راه افتاد و از جلوی ووبین رد شد
ندیده هم میتونست حالت پرحرص صورت ووبین رو تصور کنه و این باعث بهتر شدن حالش میشد..اون لحظه فقط میخواست تا جایی که میتونه خوش بگذرونه و ذهنش رو از چیزای ناراحت کننده دور کنه

"تو واقعا سرعت رو دوست داری مگه نه؟"هیچول با صورتی رنگ پریده به صندلیش چسبیده بود و سعی میکرد موقع حرف زدن به روی خودش نیاره که چقد ترسیده.
"اره..میبینی چه محشره؟"بکهیون که متوجه لرزش صدای هیچول نشده بود با ذوق داد زد و پاش رو بیشتر روی پدال فشار داد
خیلی وقت بود که یاد گرفته بود وقتی چیزی اذیتش میکنه با انجام دادن کارایی که دوست داره ذهنش رو ازاد کنه..
اون شب بعد از اینکه ساعت ها تو خیابون ویراژ داد و دیوونه بازی کرد بی خبر به خونه تاعو رفت
رمز در رو وارد کرد و پاورچین وارد سالن شد..میخواست با ترسوندن تاعو و عکس گرفتن از صورت وحشت زدش یه وسیله برای اذیت کردنش پیدا کنه
"واقعا هنوز لازمه؟فکر نمیکنی تا همین الانم خیلی.."
تاعو پشت بهش ایستاده بود و با تلفن حرف میزد که با برخورد پاش به گوشه ی مبل و بالا رفتن صدای نالش ، سریع به سمتش چرخید و نتونست اونطور که میخواست غافلگیرش کنه و بترسونتش
"شت..درد میکنه"کمی خم شد و شروع به مالیدن انگشت کوچیکش کرد
علارغم چشمای نیمه باز و صورت درهمش از درد متوجه واکنش شتاب زده تاعو شد که سریع برای کسی که پشت خط بود توضیح داد"بعدا باهات تماس میگیرم"
تاعو بعد از قطع تماس سریع به سمتش اومد و کمک کرد روی مبل بشینه"چرا بیخبر اومدی؟"
"میخواستم سوپرایزت کنم"صورتش کمی از هم باز تر شده بود و بهتر میتونست رنگ پریدگی صورت تاعو رو ببینه"از دیدنم خوشحال نشدی؟"
"نه فقط انتظارش رو نداشتم"تاعو دست پاچه در جواب بکهیون گفت و لبخندی زد که مصنوعی بودنش توی ذوق میزد
بکهیون نگاه مشکوکی بهش انداخت و اخماش رو در هم کشید
"بگذریم..نظرت راجع به یه ماشین سواری توپ که رانندش بیون بکهیون باشه چیه؟"
___
روز بعد وقتی داشت تو سلف برای خودش غذا میریخت ، برای دومین بار چانیول رو دید که پشت یه میز نشسته بود و در حالیکه با یکی از همکاراش صحبت میکرد ، غذا میخورد
و البته که نمیدونست به خاطر دیدنش خوشحال باشه یا ناراحت
درسته که دلش برای اون صورت ، اون چشم ها و اون لبخند تنگ شده بود
ولی از یه طرف دیگه طاقت نداشت چانیول رو خوشحال ببینه..حس بدی به دلش چنگ مینداخت وقتی میدید چانیول بدون اون هم خوشبخته
به جای دیدن لبخند لعنتی جذابش ، ترجیح میداد ناراحتی رو توی چشماش ببینه
میدونست خواسته هاش خودخواهانه و بی رحمانن..ولی اون هیچوقت ادعا نداشت که ادم خوبیه..اون تو عشق خودخواه بود و انکارش هم نمیکرد
صورتش در هم شد و با قدم هایی بلند سینی به دست به سمت میزی که چانیول پشتش نشسته بود رفت و علارغم میل زیادش برای ملحق شدن به چانیول و همراهاش ، از کنار اون میز رد شد و پشت میز بعدی نشست..چانیول پشت به اون نشسته بود و نمیتونست صورتش رو ببینه ولی صداش رو میشنید که هر از چند ثانیه یکبار حرف های مرد همراهش رو تایید میکرد
حتی خودش هم درک نمیکرد که وقتی از روبه رو شدن مجدد با چانیول به شدت میترسه چرا از بین اون همه جا میز کناری چانیول رو برای غذا خوردن انتخاب کرده
انگار کنجکاوی و دلتنگی به ترسش غلبه کرده بود.
اون که نمیتونست مستقیما با چانیول هم صحبت شه ، شاید از این طریق میتونست متوجه بشه طی اون پنج سال چه تغییراتی کرده
ایا چانیول همون چانیول پنج سال پیش بود؟همون ادم مهربون و فداکاری که میشناخت یا خودش هم مثل ظاهرش عوض شده بود؟
هر چند هیچی به جز گرسنگی از نشستن پشت اون میز و گوش دادن به حرفای بی سر و ته اون مرد عایدش نشد
چون اونقدر روی شنیدن تک تک کلماتی که از دهن چانیول بیرون میومد تمرکز کرده بود که یادش رفت غذاش رو بخوره و وقتی به خودش اومد که غذاش سرد شده بود
چانیول که از پشت میز بلند شد قاشقش رو توی سینی پرت کرد و اخماش رو در هم کشید..هیچی جز درسته و همینطوره از بین لب های چانیول خارج نشده بود
__
"چه مرگته بکهیون؟"
هیچول خسته از نگاه خیره و بی وقفه بکهیون که طبق عادت همیشگیش روی میزش نشسته بود ، به سمتش چرخید و با بی حوصلگی دستاش رو روی سینش قفل کرد
"هیونگ تو با ادمای زیادی قرار گذاشتی مگه نه؟"بکهیون که انگار منتظر همون یه جمله بود سریع گفت و نگاه منتظر و مشتاقش رو به هیچول دوخت
توجه هیچول جلب شد"درسته..ولی چی باعث شده بیون بکهیونی که به دخترا نگاه نمیکنه راجع به این موضوع کنجکاو شه؟"با نیشخند گفت و یه تار ابروش رو بالا انداخت
"بعدا برات توضیح میدم هیونگ..به نظرت اگه با یکی به هم بزنی ولی بعد از پنج سال هم نتونی فراموشش کنی باید چه کاری انجام بدی؟"
هیچول چشماش رو ریز کرد و با کمی مکث گفت"امم..بستگی به شرایط تو و اون داره..ایا اون در حال حاضر دوست پسر داره؟یا مثل تو دو دله یا نه و اینکه اصلا چرا چند سال پیش جدا شدین؟"
با شنیدن جواب هیچول سری تکون داد و لباش رو لنج کرد"ولی هیونگ..اگه جواب هیچکدومو ندونم چی؟من نمیدونم دوست پسر داره یا نه..نمیدونم هنوز دوستم داره یا نه و حتی اینکه چرا پنج سال پیش اونقدر عصبانی شد..یعنی میدونما..ولی چون چیز خیلی مهمی نبود..همیشه منتظر بودم یه روز از تصمیمش پشیمون شه"
"یعنی میگی به خاطر یه موضوع بی اهمیت ولت کرده؟خب این میتونه به خاطر این باشه که دنبال یه بهونه بوده تا باهات کات کنه که حتی از یه موضوع پیش پا افتاده هم استفاده کرده..پس به نظرم اون از اولم علاقه ای بهت نداشته که الان بخواد به خاطرت دودل باشه"هیچول جوری که انگار داره یه مساله ساده رو بیان میکنه گفت و سر جاش جابجا شد
"نه..نه..در مورد احساسش که هیچ شکی ندارم..اون زمان واقعا عاشقم بود..فقط..اشتباه من اونقدرام پیش پا افتاده نبود..یعنی میدونی..از دید خودم مساله خاصی نبود ولی اون اینو نمیدونست..فکر میکرد دست گذاشتم رو خط قرمزش..البته منم خطا کرده بودم ولی نه اونجور که اون فکر میکرد و..."
هیچول دستش رو بالا اورد و از بکهیون که نمیدونست چطور منظورش رو برسونه و توضیح بده خواست ساکت باشه"یه لحظه"
وقتی بکهیون دهنش رو بست و با نگاهی منتظر بهش زل زد ادامه داد"اینجور که من فهمیدم جداییتون به خاطر یه سوتفاهم بوده و اگه با هم حرف بزنین ممکنه مشکلتون حل شه..مثل یه ادم متمدن برو جلو و براش توضیح بده اون زمان چه اتفاقی افتاده"
"با هم حرف بزنیم؟"بکهیونی با سردرگمی پرسید و نگاه گیجش رو تو صورت هیچول چرخوند..تا جایی که یادش میومد..اون سعی کرده بود برای چانیول همه چیز رو توضیح بده..هر چند جسته گریخته ولی تلاشش رو کرده بود..منتها چانیول حرفاش رو باور نداشت و بهش گفته بود متظاهر..اگه الان باهاش حرف میزد فرقی به حالش میکرد؟
"اره..چه بخواین به هم برگردین و چه از هم دور باشین باید سوتفاهما رو برطرف کنین..به هر حال این یه موضوع اجتناب ناپذیره"هیچول حرفاش رو به پایان رسوند و با انگشتش به نوک بینی بکهیون که عمیقا تو فکر بود کوبید
_
روز بعد هیچول بکهیون رو وقتی پیدا کرد که چند میز دور تر از پارک چانیول نشسته بود و بدون این که از غذاش بخوره به صورت اون خیره بود
"اون پسر..به دوست دختر سابقت ربطی داره یا خودش دوست دخترته؟"
ظرف غذاش رو روی میز گذاشت و برای خودش یه صندلی عقب کشید
بکهیون که از حضور ناگهانی هیچول شوکه شده بود ، یکه ای خورد و سریع نگاهش رو از چانیول گرفت"چی میگی؟مزخرف نگو و بشین سر جات"
هیچول هومی کرد و در حالیکه بکهیون رو با چشمایی ریز شده زیر نظر داشت شروع کرد به غذا خوردن
و بکهیون هم که تموم مدت سنگینی نگاه هیچول رو روی خودش حس میکرد نگاهش رو کنترل کرد و تمرکزش رو به ظرف غذاش داد
"مدیر عامل جدید خیلی جذابه اینطور نیست؟شنیدم قبلا هم اینجا کار میکرده!"
با شنیدن صدای خانم کیم یکی از کارمندای بخش ارتباطات که میز جلوییشون نشسته بود توجه بکهیون جلب شد
"اره..امروز رفتم دفترش و واقعا جنتلمن و خوش برخورد بود..خیلی مرد محترم و با شخصیتیه"زنی که روبروی خانم کیم و پشت به بکهیون نشسته بود حرفای خانم کیم رو تایید کرد
"به نظرت دوست دختر داره؟خیلی به دلم نشسته"
"بعید میدونم چنین مرد جذابی تنها بمونه"
"اه لعنت..حیف شد"
با شنیدن پوزخند صدا دار هیچول سرش رو به سمتش چرخوند و بهش چشم غره رفت"چیه؟چی میخوای؟"
"هی..بیون بکهیون..اونی که برای عزیز دلت طعمه گذاشته من نیستم..لازم نیست عصبانیتتو سر من خالی کنی و با این لحن باهام حرف بزنی"هیچول که از لحن بکهیون خوشش نیومده بود هم با اخمایی در هم جوابش رو داد و قاشقش رو توی ظرف پرت کرد
با بلند شدن هیچول و کشیده شدن صندلیش به عقب لبش رو از روی پشیمونی گاز گرفت و فوری به دنبال هیچول از سر جاش بلند شد
"هی هیونگ..منظوری نداشتم..ببخشید..قبول دارم لحنم اشتباه بود ولی از یه چیز دیگه عصبی بودم"خودش رو به هیچول رسوند و با لحن پشیمونی گفت
"خودم متوجه شدم"هیچول بعد از گذاشتن ظرفش رو پیشخوان با همون اخم جوابش رو داد و به سمت در خروجی سلف پاتند کرد.
بکهیون هم بعد از گذاشتن ظرفش به قدماش سرعت بخشید و بعد از رسیدن به هیچول از بازوش اویزون شد"تو که اینجوری نبودی هیونگ..یه اشتباهی کردم..تو دونسنگ خطاکارتو ببخش و باهاش مهربون باش"
هیچول بعد از کمی مکث بلاخره صورتش رو از هم باز کرد و خندید"خب..داشتی میگفتی..با پارک چانیول چه رابطه ای داری؟"
بکهیون خوشحال از اشتی کردن هیچول با ذوق خندید و ایستاد
"هیونگ .. قبلش میتونم یه چیزی ازت بخوام؟"
هیچول هم به ناچار ایستاد و به صورت بکهیون زل زد"البته..چی میخوای؟"با لحن کنکجاوی گفت و ابروهاش رو بالا انداخت
"پخش کن مدیر عامل جدید گیه"
"دیوونه شدی؟"
با داد بلند و ترسناکی که هیچول سرش زد ترسیده قدمی به عقب گذاشت"یا..هیونگ"
"تو اصلا مغز تو کلت هست بکهیون؟!من که فکر نمیکنم باشه و دلم میخواد اینو بدونی"
بکهیون بعد از اینکه کلی هیچول سرش داد زد و بهش پرخاش کرد اخماش رو در هم کشید و گفت"تو برو هیونگ..من امروز یکم کار دارم"
اگه هیچول فکر کرده بود به خاطر دوتا داد اون عقب میشینه و هیچ کاری نمیکنه اشتباه کرده بود..تحت هر شرایطی که شده باید اون دخترا رو سر جاشون مینشوند..همیشه از این که کسی به چانیول اون توجه کنه متنفر بود و حالا اون ها دست گذاشته بودن رو خط قرمزش..اگه در توانش بود میرفت تک تک لباسای خوشگل چانیول رو با قیچی پاره میکرد و موهای سرش رو میتراشید تا دیگه کسی بهش نگاه نکنه..ولی چون تواناییش رو نداشت فقط میتونست به اون دخترها بفهمونه کون تکون دادن برای یه ادم گی فایده ای براشون نداره
__________

"شنیدی مدیر عامل جدید گیه؟"
"مطمعنی؟اصلا بهش نمیاد"
"انگار قبلاها این موضوع رو تو شرکت علنی کرده بوده..از کارکنای قدیمی شنیدم"
"ولی این غیر ممکنه..چطور میتونه از هم جنس خودش خوشش بیاد؟"
"حال به هم زنه!"
"اگه به بیرون درز کنه برای سهام شرکت چه اتفاقی میفته؟"
اینا زمزمه هایی بودن که بکهیون هر لحظه از گوشه و کنار میشنید و حالا که کار از کار گذشته بود کم کم داشت متوجه عواقب کارش میشد.
"چه غلطی کردی بکهیون؟"هیچول بود که جلوی راه بکهیون رو گرفته بود و با عصبانیت بهش میتوپید
بکهیون که سرش رو پایین انداخته بود با لحن شرمنده ای شروع به حرف زدن کرد
"من فقط..من فقط میخواستم اونا ازش ناامید شن..نمیخواستم اینجوری شه..اصلا من یه لحظه دیوونه شدم و خون جلوی چشام رو گرفت..تو چرا جلوم رو نگرفتی؟"چند جمله ی اخر رو با پرخاش گفت و اخم کرد..حالا که پشیمونی فایده نداشت و راه به جایی نمیبرد فقط میتونست عصبانیتش رو سر هیچول خالی کنه
"من از کجا میدونستم تو داری بهم دروغ میگی؟"هیچول پوزخند ناباورانه ای زد و با لحنی شبیه به خود بکهیون غرید
"به اندازه کافی مشکوک میزدم!"اونقدر افکارش در هم بود که به طور کامل منطقش رو از دست داده بود
هیچول که از بکهیون ناامید شده بود نچ نچی کرد"حتی تو خیالمم فکر نمیکردم واقعا انقد احمق باشی که چنین کاری کنی چه برسه به این که بهت مشکوک شم"بعد از اینکه تابی به چشماش داد ، خلاف جهت بکهیون شروع به حرکت کرد و اونو تنها گذاشت
و بکهیون سینی به دست وسط سلف شرکت ایستاده بود و نیمدونست به کجا بره..حس میکرد همه ی نگاه ها به سمت اونه..انگار همه میدونستن اون کسی بوده که دیروز اخر وقت به دست شویی زنونه رفته و با خط درشت روی در نوشته "مدیر عامل جدید گیه!"
روز قبل وقتی هیچول بعد از شنیدن حرفش سرش داد زد که این کار دیوونه بازیه برای یه لحظه دیوونه شد و خودش دست به عمل زد..و حالا از سیستم خبر رسانی شرکت در عجب بود
واقعا خبرا زود پخش میشدن.
در حالیکه با دقت اطرافش رو زیر نظر داشت تا هر انگشت اتهام احتمالی که به سمتش دراز شده رو ببینه اروم به سمت انتهایی ترین میز سالن رفت و یه گوشه نشست.
از کارش پشیمون بود..نمی ارزید برای در اوردن حرص خانم کیم و بقیه دخترا چنین حماقتی بکنه..اون لحظه حتما عقلش رو از دست داده بود.
برای یه لحظه مسیر افکارش عوض شد و از شدت شوک غذا تو گلوش گیر کرد..در حالیکه به شدت سرفه میکرد دستش رو چند بار محکم روی سینش کوبید و سعی کرد محتویات باقی مونده توی گلوش رو قورت بده..
چانیول بعد از شنیدن شایعه جدید چه واکنشی نشون میداد؟اون حتما میفهمید کار خودش بوده..و اگه میفهمید پیش خودش چه فکری میکرد؟
برای یه لحظه عصبانیت کم نظیر ولی وحشتناک پارک چانیول رو به یاد اورد
امکان داشت به خاطر خراب کردن موقعیتش ازش متنفر شه؟
بدنش یخ بست و به رعشه افتاد.
با اینکه نمیتونست از شدت استرس غذاش رو خوب بجوه ولی سعی کرد برنجش رو تموم کنه
از وقتی چانیول برگشته بود حتی نتونسته بود یه وعده رو کامل بخوره و داشت وزن کم میکرد
وقتی ظرفش رو خالی کرد و سیر شد نگاهش رو به در ورودی سلف دوخت و منتظر شد.چرا چانیول نمیومد؟
چانیول اون روز به طور کامل هیچ جای شرکت پیداش نشد و بکهیون فهمید خودش رو تو یه دردسر بزرگ انداخته.
___
"هیونگ..من میترسم"روبروی هیچول تو کافه کنار ساختمون شرکت نشسته بود و قهوه مینوشید..بعد از کلی منت کشی و غلط کردم هیچول باهاش اشتی کرده بود و اورده بودش کافه تا مثلا اضطرابش کم شه ولی حال بکهیون هر لحظه بدتر میشد
"اروم باش بکهیون..مگه نگفتی خیلی باهات خوب و مهربون بوده..و حتی گفتی چند سال پیش گی بودنش رو مخفی نکرده..حتما ترسی از این موضوع نداره"
هیچول دست بکهیون که روی میز بود رو فشار ارومی داد و سعی کرد از استرسش کم کنه
"ولی هیونگ..اون زمان موقعیتش فرق میکرد..الان هر شایعه ای راجع به اون میتونه مستقیما رو قیمت سهام تاثیر بذاره..و تازه اونم از اون دسته ادماس که خوبه خوبه خوبه ولی یهو منفجر میشه و حس میکنی دیگه نمیشناسیش..هیونگ اگه دعوام کنه چی؟"بکهیون هنوز استرس داشت و هیچکدوم از حرفای هیچول نیمتونست به بهتر شدن حالش کمک کنه..خودش از همه بهتر چانیول رو میشناخت..میدونست چانیول جدی چقد ترسناکه
"پس از اول نباید کاری میکردی که به چنین روزی بیفتی!"هیچول بلاخره عصبانی شد و بی توجه به ناراحتی بکهیون سرش داد زد..بکهیون یه احمق واقعی بود
"ولی از کجا بفهمه هیونگ؟..تو دست شویی زنونه که دوربین نذاشتن!"بکهیون که به خاطر لحن تند هیچول بهش برخورده بود سعی کرد خودش رو توجیه کنه
"تو دست شویی نه ولی تو راهرو منتهی به اون دست شویی چرا!..و واقعا میگم بکهیون رفتن یه مرد به دست شویی زنونه واقعا چیز عجیبیه..به خاطر خدا ..چرا دست شویی زنونه؟!"جمله اخر رو با صدای بلندی گفت و وقتی متوجه سرهایی که به سمتش چرخیده بودن شد لبخند فیکی زد و سرش رو اروم به نشونه عذرخواهی تکون داد
"میخواستم اون بیچ ها ببینن و دست از سر چیزی که مال منه بردارن"بکهیون با ناراحتی گفت و لب هاش رو کش اورد..همش تقصیر اونا بود که به اون کار ترغیبش کرده بودن
هیچول نیمتونست ناراحتی بکهیون ، وقتی که اونقدر مظلوم میشد رو تحمل کنه
"حالا خیلی نگران نباش..شاید دوربینا رو چک نکنه!"هیچول به بکهیون دلداری ای داد که خودشم میدونست چندان فرقی به حالش نمیکنه
"اینطور فکر میکنی؟"بکهیون که کمی امیدوار شده بود به چشمای هیچول زل زد و سعی کرد خودش رو اروم کنه..هیچول درست میگفت..چانیول اونقدرام بیکار نبود
با شنیدن صدای پیامی که براش اومده بود گوشیش رو از روی میز برداشت و به صفحش نگاهی انداخت..پیام از منشی چانیول بود
قلبش هری ریخت..اب دهنش رو قورت داد و پیام رو با دستی لرزون باز کرد
"مدیر عامل میخوان تا نیم ساعت دیگه شما رو توی دفترشون ببینن"
______

🌸Love The Way You Lie [Completed_chanbaek]🌸 Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz