سه هفتهای از اقامتش در کاخ پادشاه زین میگذشت
شکرگزار بود که تا به امروز توانسته بود از پس مسؤلیت هایی که بر دوشش گذاشته بودند، برآید .محافظ شاه جوان بودن از آنچه که فکرش را میکرد سخت تر بود .
سر ساعت دقیقی باید جایش رابا محافظی دیگر که حتی اسمش را هم نمیدانست ، عوض میکرد.پوشیدن لباس نظامی و بر دوش داشتن شمشیری چند کیلویی روز های اول ماهیچه های کتف و شانهاش را آزار میداد اما با گذر زمان به آن نیز عادت کرد .
وظیفه اش همراهی و محافظت از پادشاه در هر مکان و هر زمانی بود.
از پنجرهی نیمه باز اتاقش به خورشید در حال طلوع خیره شد.
از پشت میزش بلند شد و کاغذ ها و مدادش را با خود برد
' کاش میتوانستم تورا طراحی کنم '
خورشید هر لحظه بیشتر بر فراز کوه ها ظاهر میشد.باغ کاخ زیر پرتو های طلایی اغوا کننده تر از همیشه شده بود .
'یه روز تکراری دیگر .'
زیر لب زمزمه کرد .به خودش اجازه داد قبل از شروع کارش، چند ثانیهای را زیر پرتوهای طلایی بماند و نسیم ملایم صبحگاهی پوستش را نوازش دهد.
دستانش را بر ستون های کوچک مرمرین گذاشت و با لمس کردن سردی سنگ ها لبخند زد
هر روز هوا گرم تر میشد و دلش برای باران های بی موقع و طولانی لندن تنگ شده بود .
بوی خاک نم دار
بوی دختان کاج
دلش برای وطنش لک زده بود.با صدای باز شدن در به خودش آمد و حدس زد پادشاه طبق عادت صبحگاهیاش به تراس آمده است.
سرش را بالا گرفت وبا لبخند به شاهش ادای احترام کرد و شاه فقط به تکان دادن سرش بسنده کرد .کار امروزش زین لحظه به بعد شروع شده بود.
***
کنار تخت پادشاه در باغ مخصوصش ایستاده بود
با وزیرانش در حال بحث بود
بخاطر زبان متفاوتی که حرف میزدن چیز زیادی دستگیرش نشد لیکن میتوانست از نقشه هایی که روی میز به چشم میخوردن حدس بزند که درحال تدارک دیدن حملهای دیگر هستند .نگاهش را از میز گرفت و به روبهرویش داد
بانویی میان سال به همراه دوکنیز در حال نزدیک شدن به آنان بود .
"مادر"
از جایش برخاست و با لبخند به استقبال مادرش رفت
بقیه حضار تعظیم کردند و نگاهشان به زمین بود .
'او باید مادر شاه باشد' با خودش فکر کردرفتار شاه با مادرش بسیار متفاوت بود
لبخند میزد و شبیه پسر بچهای بود که هر کاری انجام میداد تا توجه بیشتری از مادرش بگیرد و این در ذهن محافظ ویلیام بسیار شیرین جلوه میکرد.
YOU ARE READING
Taj Mahal [Z.S]
Fanfictionدر محضر پادشاه هند 'سرورم از نبرد بین ارتش ما و بریتانی ها چند تن سرباز و زنان درباری به اسارت گرفته شدهاند ،دستور شما چیست؟ ' "زنان دربار انگلیس" در فکر فرو رفت "آنها را به قصر من بیار وزیر ،تا در زمان مناسب از آنها بهره ببریم " 'امر ، امر ش...