For you [به خاطر شما]

608 99 280
                                    

روزها با آموزش دادن طراحی به شاه جوان سپری میشد
وظیفه‌ی جدیدش بود

طراحی همانند پلی بین ویلیام و شاه ارتباط برقرار کرده و بود و حال بیشتر احساس نزدیکی و صمیمیت میکرد

راحت تر میتوانست کلمات و افکار پریشانش را با شاه در میان بگذارد بدون آنکه از جانش بترسد
رفته رفته آن کاخ باشکوه را خانه‌ و کاشانه‌ی خود حس میکرد و از آن زمان که استاد آموزش دادن طراحی به پادشاه شده بود ، جایگاهش و نحوه‌ی برخورد درباریان با وی فرق کرده بود.

بر حسب عادت روزهای پیشین به هنگام عصر مقابل درب اتاق پادشاه ایستاده بود و دستش را مشت کرد و آرام بر در کوبید

چند ثانیه بیشتر طول نکشید که اجازه‌ی ورود را گرفت و داخل شد
تعظیم کرد و با لبخند دلنشینی به شاه جوان خیره شد.

"بیا ویلیام ،منتظرت بودم ."

اورا به کرسی کنار‌ی‌اش خواند و کاغذ هایی که دورش را پر کرده بودند مرتب میکرد

'مرا عفو کنید سرورم اگر دیر آمده‌ام.'

کنارش نشست و به کاغذ هایی که دور تا دورش را پر کرده بودند نگاهی گذرا انداخت.
'میتوانم ؟'
به طراحی هایش اشاره کرد
"اینجا و در این زمان استاد توهستی .پس برای کارت از من اجازه نگیر و مرا یک هنرجوی معمولی بدان."
با بیخیالی گفت
'بله سرورم.'

کاغذ ها را در دست گرفت و با دقت آنها را بررسید .
میان طرح ها زنی زیبا با چشمانی درخشان و موهایی به مانند ابریشم به چشم میخورد
'بسیار زیباست.'
به آرامی و زیر لب گفت
"مادر شاهزاده است ."
سرش را سمت پادشاه چرخاند
'مرا ببخشید سرورم قصد بی احترامی نداشتم . '
کلمات را با اضطراب و پشیمانی  بیان کرد
'و تبریک میگوییم . صاحب یک جاشین شده اید .'
حرفش را با لبخندی همراه کرد و سعی در هیجان زده نشان دادن چهره‌اش داشت

"تبریکت را می پذیرم... "
لبخند و زد و همچنان به مرد مقابلش خیره بود
کاغذ ها را محکم در دستانش میفشرد و سنگین نفس میکشید
هرچقدر سعی میکرد نمیتوانست اخم میان دو ابرویش را از بین ببرد .
"اما اکنون نه ."
نیشخندی زد و نگاهش را به پنجره داد
"هنوز شاهزاده‌ای در راه نیست ."

چهره‌ی ویلیام صاف شد و بدون آنکه متوجه حرکات صورتش باشد ،لبخند زد .
نمیخواست اعتراف کند اما حسودی کرده بود و شاه جوان بهتر از هرکس دیگری متوجه این امر شده بود.

تنها کسی که در این کاخ برای او ارزش و احترام قائل بود ، پادشاه بود .
فکر کردن به اینکه او جانشینی دارد و به زودی تمام توجهش معطوف آن نوزاد خواهد شد ، روح و روانش را می آزرد

Taj Mahal [Z.S]Where stories live. Discover now