Ch.11

961 226 29
                                    

چانیول بعد از تنها گذاشتن سهون، به دنبال جونمیون رفت. و وقتی اونو همراه بکهیون دید، با توضیح کوتاهی برای بکهیون، و گفتن اینکه فقط صبح ها میتونن پرواز بکنن، انگشت هاش به مچ جونمیون، چنگ انداختن و اونو همراه خودش به سمت آشیانه و اتاقِ استراحت خلبان ها برد. و بین مسیر حرکتشون، مکانیک جنگنده اش رو هم، به دنبال خودشون کشوند.
باید باهاش صحبت میکرد.

و قبل از اون باید به مکانیکش اطلاع میداد که باید جنگنده اش رو برای جنگ آماده بکنه.

جونمیون رو روی صندلی های چرمِ اتاق نسبتا کوچک و کاملا خالی نشوند. و خودش هم روبه روش نشست. و نگاهش رو به چشم های کنجکاو پسر کوچکتر دوخت. آرنج هاش رو، روی زانو هاش گذاشت و کمی به جلو خم شد.

- از امروز، تا زمانی که یکی از دو کره، جنگ قدرت رو ببره، تو کمک خلبان منی..

***

دو روز از جلسه ای که با خلبان های جنگاور داشت، میگذشت. و طی این دو روز، از دور جونمیونی رو تماشا میکرد که پشت سر چانیول قدم برمیداشت و همراهش پرواز میکرد. پسری رو تماشا میکرد که سه شب پیش، بهش اعتراف کرده بود و برخلاف تصوراتش، توسط اون پسر پذیرفته شد و حالا بی دلیل داشته ازش دوری میکرد.

حتی گاهی که جونمیون متوجه نگاهش میشد، عقب میکشد و خودش رو مشغول یه کار دیگه میکرد.

ولی خب.. دلش برای آغوش گرم و آرامش بخشش تنگ شده بود. کاپیتان مغرور و سردمون، دلتنگ آغوش اون پسر 23 ساله شده بود.

و به خاطر این دلتنگی، حالا.. بین چانیول و جونمیون، در رأس میزِ فلزی که در نزدیکی اتاقِ کارِ مکانیک ها قرار داشت، نشسته بود. و در حالی که نگاهش روی چهره ی پسر زیبای کنارش قفل شده بود، به نکات و اطلاعات مهم پروازی که چانیول برای جونمیون بازگو میکرد، گوش میداد.

ساعت به نیمه شب رسیده بود، و جز اون سه نفر، کسی در آشیانه ی نیمه تاریک نبود. و فقط لامپ های قسمتی که اون سه نشسته بودند، روشن بودند.

گذر ثانیه ها توسط هیچ کدومشون احساس نمیشد. و تا زمانی که نگاه چانیول به چشم های خسته ی پسر روبه روش و ساعت دور مچش نیوفتاد، حرف هاش رو متوقف نکرد.

دمِ عمیقی گرفت و کمرش رو به پشتی صندلی تکیه داد. پلک هاش میسوختند و بدنش داشت بهش اعلام میکرد که خسته است. به اندازه ی پسری که در دو روز گذشته، پابه پاش همراهیش کرده بود، خسته بود. و با نگاه کوتاهی به چشم های سهونی که روی جونمیون قفل بودند، میتونست حدس بزنه باید اون دو رو تنها بزاره.

پرونده های پروازِ روی میز رو جمع کرد.

× برای امروز کافیه.. فردا می بینمت..

جونمیون رو مخاطب خودش قرار داد و برای سهون فقط سرش رو به نشونه ی خداحافظی خم کرد. و اون دو رو تنها گذاشت.

[COMPLETED] •⊱ Captain Oh ⊰• (HunHo)Where stories live. Discover now