Ch.21 (Final Chapter)

965 216 178
                                    

موزیک این پارت: Carry You – Novo Amor

عطر شمع معطر اسطوخودوسی که در کنارش می سوخت، اعصابش رو آرام نگه میداشت و باعث میشد عطر تندی که از بوی محیط اطرافش به مشامش میرسید، قابل تحمل تر باشه و یا حتی گاهی کمتر احساس بشه.

نگاهش با پوچی ای مملوء از غم، به مردی خیره شده بود که برای ساعت های متوالی بیهوش و آرام روی تخت بیمارستان دراز کشیده و زخمی بزرگ روی چهره اش به چشم میخورد.

زخمی که بخش عظیمی از سمت چپ صورتش رو در بر گرفته بود و با بخیه های ریز و درشتی که در نقطه به نقطه اش دیده میشد، چهره ای زشت و شاید ترسناک به خودش گرفته بود.

زخمی که باعث میشد با تصور دردی که فرمانده حین به دست اوردن اون زخم تحمل کرده، قلبش به شدت فشرده بشه و چشم هاش در اقیانوسی شور از اشک هاش غرق بشن.

زخمی که چهره ی فرمانده ی جوان رو در هم فرو برده بود، اما همچنان در دید پسر جوانتر جذاب و زیبا بود.
زخمی که پلک چپ سهون رو به دو نیمه تقسیم کرده بود و جونمیون بابت سالم بودن چشمی که زیر اون پلک مجروح پنهان شده بود، دست هاش رو به هم گره زده بود و از خدایی که فرمانده رو زنده به آغوشش برگردونده بود، تشکر میکرد.

هرچند اون تنها زخم روی تن سهون نبود. بریدگی عمیقی که در پهلوی فرمانده وجود داشت، باعث بیهوش بودنش تا الان بود. و تعداد زخم های ریز و درشت روی دیگر نقاط بدن اون مرد، درد قلبش رو بیشتر میکرد.

انگشت های سردش به دست چپ سهون چنگ زده بودند و سرش به نرمی در نزدیکی سر مرد بیهوش قرار گرفته بود. پلک هاش با خستگی حرکت میکردند و چشم هاش در انتظار حرکتی از سمت سهون به معنای به هوش اومدنش، در شوریِ اشک هاش میسوختند.

اشک های لعنتی.
اشک هایی که هربار با پاک شدنشون، به سرعت دوباره شروع به جوشش میکردند.

اشک های لعنتی.
اشک هایی که اجازه نمیدادند به خوبی دلتنگیش رو با خیره شدن به چهره ی مرد عزیزش، از بین ببره.

اشک های لعنتی.
اشک هایی که بهش یادآوری میکردند بیشتر از اونچه که فکرشو میکنه، دلبسته ی مرد کنارش شده.

اشک های لعنتی.
اشک هایی که نشون میدادند چقدر نسبت به قبل آسیب پذیر تر شده.

اشک های لعنتی.
اشک هایی که ثابت می کردند قلب لعنتی و ساده اش، عاشق فرمانده اش شده.

اشک های لعنتی.
اشک هایی که فریاد می زدند بدون سهون، به راحتی درهم میشکنه.

اشک های لعنتی.
اشک هایی که چشم های دلتنگش رو با شوریشون سوزاندند و خسته کردند و با به هم نزدیک کردن پلک های مرطوبش، باز شدن چشم سالم سهون رو از دست داد و ندید که چشم خسته ی فرمانده هم در اشک غوطه ور شد.

[COMPLETED] •⊱ Captain Oh ⊰• (HunHo)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin