°•part 2•°

1.9K 379 91
                                    

+سلام‌ مامان من.....
با خوردن چیزی درست وسط پیشونیم، ناله ی دردمندی کردم .امروز قطعا روز من نبود ،از هر جهت کتک خودم.
_پسرم چی شد؟
مادرم بهم نزدیک شد که لبخندی زدم اما با کشیدن همون چیزی که به پیشونیم خورده بود عصبی پسش زدم لعنت مثل کنه چسبیده بود به پیشونیم. تیر اسباب بازی رو توی دستش دیدم ،خدایا ممنون......چرا اون خواهرزاده شل مغزم الان اینجا بود؟
متوجه مامان شدم که قهقه میزد، عصبی نگاش کردم و وارد سالن شدم ،خواهرم و اون وروجک روانی از توکیو اومده بودن.
_ززدمششش،داییی رو زددمم.(عجب دایی جذابی داری :/ )
با دیدنش که بالا پایین میپرید، میخواستم بکنمش تو گونی و بندازمش سطل زباله.
_اوه سلام داداشی، وای ته چرا پیشونیت......
با صدای خواهرم به خودم اومدم، دیدم داره بهم میخنده.اینا چشون بود؟پیشونیم؟؟ نه نه نه !!!
جلوی آینه رفتم و با دیدن دایره بزرگ قرمزی درست وسط پیشونیم، خشکم زد.
_میکششممتتت میاااا.
حالا چه گوهی میخوردم؟ فردا با یه همچین قیافه ای جلوی اون ایکبیری ظاهرم شم، منو مسخره خودش میکنه .ناله ای کردم ،به سمت یخچال رفتم و یه تیکه یخ برداشتم و روش گذاشتم و به سمت اتاقم رفتم.قبل از اینکه درو ببندم مامانم صدام زد که با دونستن منظورش گفتم که گشنم نیست .انقدر خسته بودم که رو تخت افتادم. فاک، حالا من با این لعنتی چیکار کنم؟
با حس اینکه یه چیز سنگینی روم پرید، داد خفیفی زدم. این دیگه چه کوفتیه؟ کمی دقت کردم و دیدم که خواهر زادم میا ،روم دراز کشیده. عالی شد، خواب بی خواب. به لطف اون تیکه یخ هم نصف بالشتم خیس بود.
_دایی جونم، منو میبخشی؟
لبخندی به لحن کیوتش زدم.
+باشه میا بخشیدمت حالا از روم بلند شو.
مطیعانه بلند شد و کنارم نشست. تقریبا حرف شنویش غیر قابل باور بود.
_دایی ،میگم حرف بزنیم؟
سری به نشونه نه تکون دادم اما انگار نه انگار.
_دایی نمیدونی یه پسر تو مهد کودک هست که خیلی باحاله ،همه کار بلده.......
شروع شد من چقدر بد شانسم.
***
_هی ته این چه وضعشه؟چشمات چرا قرمزن؟چرا کلاه پوشیدی؟
+یونگجه گمشو اون ور.
اخم کوچیکی تحویلم داد ولی من بیخیال به سمت جیمین رفتم.
_اوه سلام ته.......حالت..چطوره؟چرا همچینی؟
یعنی انقدر وضعم خراب بود؟....همش تقصیر اون مرغ وراجه که تا خود صبح حرف زد.
+خوب که نه....دارم میمیرم. خواهر زادمو میشناسی که؟ کار اونه.
سری به نشونه تایید تکون داد.
+همونی که اون دفعه موهاتو میکشید؟؟
با یاد آوری اون اتفاق شرم آور لبمو گزیدم ،اون بچه جلوی همه آبرومو برده بود.
_حالا این کلاه دراز برا چیه؟
کمی کلاه رو بالا دادم که با شاهکار روی پیشونیم آشناش کنم. تا اون گردی قرمزو دید رو میز ولو شد و بلند میخندید.
+نخند بی مرام با تیر منو زدن:/
انگار که این حرفم بنزین رو آتیش بود، از خنده نفس کم آورد.
_وای.......ته ببخشید.
با اومدن استاد خودشو جمع و جور کرد و صاف نشست، صورتش مثل لبو قرمز بود.
.
.
.

با اومدن استاد خودشو جمع و جور کرد و صاف نشست، صورتش مثل لبو قرمز بود

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

خب گایس این میاست😁(شرارت از رو صورتش می باره:/)

و اینکه من یه بی دقتی کردم 😁منظورم این تیراست😂باهاش خاطره دارید؟میا رو فراموش نکنین که باهاش کار داریم😂شما هم همچین بچه ایی اطرافتون هست ؟لطفا ووت و نظر رو فراموش نکنید🥺

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

و اینکه من یه بی دقتی کردم 😁منظورم این تیراست😂باهاش خاطره دارید؟
میا رو فراموش نکنین که باهاش کار داریم😂
شما هم همچین بچه ایی اطرافتون هست ؟
لطفا ووت و نظر رو فراموش نکنید🥺

[Compulsory roommate]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin