°•part 8•°

1.4K 317 95
                                    

Jimin pov.
صدای زنگ گوشیم باعث شد جسمی کنارم تکون بخوره و یچیزی روم سنگینی کنه. با ناله چشمامو باز کردم و با یه گوله مو که روی سینم بود مواجه شدم. هین بلندی از ترس کشیدم که اون گوله پشمک تکون خورد ،متوجه شدم اون یونگیه! اون رو من خوابیدهههه؟؟
_تکون نخور.
صدای گرفته و جذابشو شنیدم. لعنتی تو الان باید از روم بلند شی و معذرت خواهی کنی، نه اینکه بگی تکون نخور.
+یونگی شی با-باید به تمرین برسیم.
خواستم تکون بخورم اما بدنم با صدایی که  که تا الان ازش نشنیده بودم، شق شق کرد. انگار که یونگی هم تعجب کرده باشه سرشو از روی سینم بلند کرد.
_ترک خوردی؟
تکخنده ای کرد. جیمین؟؟حالت خوبه؟ من چرا اینطوری به اون زل زدم؟!
میخواست بلند بشه ، دستاش که دو طرفم ولو شده بودن رو تکیه گاهش کرد و تقریبا روم خیمه زد، اما دستش که خواب رفته بود خم شد و دوباره روی من افتاد، که چشمامو بستم.
با حس جسم استخوانی و سفتی لای لبام چشمامو باز کردم، نه نه نه!!!!
لبام روی سیب گلوش بود ،لعنتی من تو خوابم همچین  حالتی رو نمی بینم.
ناله ی غلیظی کرد و دوباره بلند شد ، معذرت خواهی سریعی کرد و با سرعتی که از اون آدم خواب آلود انتظار نمیرفت جیم شد‌.
نمی دونم چند دقیقه بود ولی من تماما به سقف خیره شده بودم و به اتفاق چند لحظه پیش فکر میکردم.
+اون.....خیلی سکسیه.
اخمی به افکار خودم کردم و سیلی محکمی به صورتم زدم. پارک جیمین همینو کم داشتی رو یه پسر کراش بزنی....
                               *** 
+ته شبیه معتادا شدی.
معلوم بود شب خوب نخوابیده.
_خودت چرا مثل گوجه قرمز شدی؟
اعتراف میکنم رید به هیکلم، ته به سمت جلوی صف رفت تا شروع به دویدن کنیم، من چه گناهی مرتکب شدم که الان باید تو این هوای سوزناک صبح تا بالا اون تپه فاکی بدوم؟(چقدر غر زد :/ )
تهیونگ زمان سنج رو تنظیم کرد.
_بالای تپه یه باشگاه بزرگ هست ،پس مجبوریم از تپه بالا بریم.
چشماشو تو حدقه چرخوند و ادامه داد.
_ولی مربی اصرار دارن به عنوان آمادگی بدنی بدوییم.
صدای اعتراض بقیه بلند شد اما با اومدن صف منظم تیم فوتبال، همه خفه شدن. آقای لی با دوچرخه قرمزی بین دو صف قرار گرفت و سوتی که بین لب هاش بود رو به صدا در آورد.
_باشه باشه آقای لی نمیخواد شاخ بازی دربیاری.
صدای سوبین بود که غر میزد و همرو به خنده انداخت.
_سوبین شی کر نیستم.
آقای لی با لحن تهدید آمیزی گفت و با دوچرخه شروع به حرکت کرد.
_هر تیم زود تر برسه، لاته وانیلی مهمون من.
بازیکن ها از پیشنهاد آقای لی هیجان زده شدن، خب منم بدم نمیاد خودمو مهمون لاته وانیلی خوشمزه ای کنم.
چند دقیقه بود که هر دو تیم به سرعت میدویدن. تیم فوتبال از ما جلو تر بود ، بایدم اینطور میبود چون اونا بیشتر از ما رو پاهاشون کار کردن.
تمام تلاشمو میکردم تا خودمو از دید یونگی قایم کنم اما با اخطار آقای لی مجبور میشدم توی صف برگردم. لعنت بهش ولی من هنوز هم برجستگی سیب گلوش به خوبی یادمه.
توی افکار منحرف خودم غرق بودم که داد آقای لی توجهمو جلب کرد.
کمی دقت کردم.....ته و جونگ کوک با فاصله زیادی از تیم در رقابت بودن، انگار نه انگار تیمی وجود داره. آقای لی مدام داد میزد تا اونارو به صف برگردونه ولی کو گوش شنوا.
مثل دوتا گرگ وحشی بودن که شکار یکسانی دارن، جوری میدویدن انگار قراره به برنده مدال طلا داده بشه، کمی بعد از دید خارج شدن و آقای لی بیخیال پاره کردن حنجرش شد.
آخرای راه بود ، حس میکردم پاهام نیستن و سنگین شدن، نه جیمین کم نیار، نباید بخاطر اینکه آخرین عضو تیمی کم بیاری.
به بالای تپه رسدیم، همه رو زمین ولو شون. به اطراف نگاه کردم تا شاید اثری از اون دوتا گرگ لجباز پیدا کنم ولی با یونگی ای روبه روبه شوم که خیلی جذاب بطری آبشو سر میکشید و سیب گلوش به وضوح تکون میخورد ، چی میشد اگه زبونمو روی اون استخوان برجسته میکشیدم؟
مخالفتی با افکارم نکردم،اون عوضی خیلی جذابه.
با صدای آشنایی سرمو به سمت دیگه ای چرخوندم، تهیونگ بود.
+از کی انقدر شتر مرغ گونه شدی؟
خنده ی بی جونی کرد و بطری آبمو از دستم قاپید.
+یااا من هم تشنمه.
در حالی که آب رو سر میکشید به آبخور کوچیک کنار باشگاه اشاره کرد. به سمتش رفتم تا بدن تشنم رو سیراب کنم. ولی اون کنار آبخور چه غلطی میکرد؟؟؟پوف عصبی کردم ،اگه برگردم خیلی ضایع میشه.
عادی باش، عادی باش، عادی باش....
+س-سلام
حجوم خون به گونه هام رو حس کردم، جیمین تو خیلی بی جنبه ای خیلیییی.
با تعجب به سمتم برگشت ولی اون داره به کجا نگاه میکنه؟به لبام؟ وات د فاااک؟
_حس خوبی میدن
+چ-چی؟
_لبات
این عوضی جذاب به حد مرگ هورنیه، خدایا غلط کردم. چشمک جذابی بهم زد و از کنارم رد شد.
اون...الان....با من......لااااس زددد؟
صدای سوت آقای لی منو از تصورات کثیفم دور کرد ،لعنتی امروز فقط دارم خیال بافی میکنم.
_تیم فوتبال تبریک میگم، لاته وانیلی سهم شماس.
بازیکن های تیم فوتبال با غرور به ما نگاهی انداختن ولی وقتی قیافه های پوکر ما رو دیدن بیخیال کز و وز شدن.
خیلی راحت میتونم بگم این بزرگترین باشگاهیه که تا الان از نزدیک دیدم.
.
.
.
.
یونگی عادت داره تو خواب یچیزی رو بغل کنه😏
یه تاکیدی هم بکنم که تو این فیک اسماتم داریم (شاید زیاد باشه :/ )😜
اون دو تا چموش هم که همش در حال سر و‌کله زدنن، شورشو در آوردن مگه نه؟😂
یونگی شی خوب لاس میزنیا👍😐
ووت و نظرهم یادتون نره❤

 

[Compulsory roommate]Where stories live. Discover now