°•part 14•°

1.3K 284 88
                                    

Jimin pov.
بوی غلیظ سیگار از اتاق باعث شد به سرفه بیوفتم. یعنی یونگی سیگار میکشید؟ولی چرا؟
در رو باز کردم و با بدنش که روی زمین خوابیده بود و سیگاری بین دوتا انگشتاش داشت، مواجه شدم.
از اونجایی که پدرم سیگاریه ،زیاد رابطه خوبی با سیگار و اینجور چرت و پرتا ندارم.
+یو-یونگی شی؟
انگار که متوجهم شده باشه، سیگار روی تیشترش افتاد.
+ببخشید نمیخواستم بترسونمت.
کلافه بلند شد و سیگارو توی سطل آشغال کنار در انداخت.
_میتونستی در بزنی.
با عصبانیت گفت و رو به روم ایستاد.
_کسی چیزی نمیفهمه، متوجه شدی؟
یعنی واقعا داشت مخفیانه دود میکرد؟مطمعنم چیزی ناراحتش کرده که سمت سیگار رفته، وگرنه با تعریفایی که از اون شنیدم آدم سخت و مقاومیه.
+چرا منو بوسیدی؟
به خودم جرات دادم تا ازش بپرسم و نمیدونم که چرا از دهنم بیرون پرید.
_چون ازت خوشم میاد.
چیییی؟؟داره شوخی میکنه دیگه؟! از مننن؟؟ میدونستم......میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسست.
_هر خری هم بود میفهمید، ازت خوشم اومده.
یه دقیقه هم نمیتونی رمانتیک باشی، آقای مثلا خفن؟
نمیشد بزاری جمله اولتو هضم کنم بعد برینی به هیکلم؟
+چرا باید از من خوشت بیاد؟
پوف عصبی کشید و صورتشو جلوتر آورد، آب دهنمو قورت دادم که پوزخند صدا داری زد.
_چون خوشگلی.
خب من الان باید زنده بمونم؟! حس میکنم فشارم افتاده.
_چرا رنگت پرید موچی؟
+مو-موچی؟
دستشو روی گونم گذاشت و محکم کشید.
_چون نرم و کیوتی.
این الان به من گفت نرم؟ همین این؟ واقعا یونگی داره میگه من کیوتم؟
_مطمعنی حالت خوبه؟
به نظرت میتونم خوب باشم، آقای رک؟ من عمرا بتونم انقدر سریع اعتراف کنم.
از جیبش آبمیوه ای بیرون آورد و تو بغلم پرت کرد و رفت.
+از من خوشش میاد؟
آروم زمزمه کردم و مشت محکمی به سرم زدم.
+آخه جیمینی پابوووو، اون تو رو بوسید و برات گیتار زد، چرا من هیچی حالیم نمیشه؟
دور اتاق میچرخیدم و خودمو سرزنش میکردم که در باز شد.
عصبانی سمت در برگشتم.
+در کاروان سراست همینطور زارت باز میکنید؟
وقتی با چهره متعجب آقای لی مواجه شدم هزاران لعنت دیگه به خودم فرستادم.
_جیمین شی بعدا در مورد این رفتارت صحبت میکنیم ولی الان بگو مین کجاست؟
انقدر تو شک بودم نفهمیدم منظورش از مین چیه.
_مین یونگی رو میگم، ندیدیش؟
خوشبختانه متوجه خنگ بودنم شد و منم جواب منفی دادم و  رفت.
***
Jungkook pov.
شب قبل، حس کردم منو بخشیده ولی صبح با له کردن شکمم و رد شدن از روش، فهمیدم همون تهیونگ لجباز و پرو برگشته.
قسمتی از ته قلبم خیلی خوشحال بود ولی غرورم قبول نمیکرد.
قبول نمی کرد که تنها تفریح و مشغله ذهنیم بعد فوتبال، همین بچه بازیای اون بود.
روی صندلی کنار درخت بلوط باغ کوچیک مهمون خونه نشستم و سرمو به پشت صندلی تکیه دادم.
"بهتر نیست یه زنگی به مادرم بزنم؟"
این جمله درست پونزده دقیقه ذهنم و مشغول کرد و در آخر مجبور شدم عملیش کنم.
تو اتاق دنبال جایی میگشتم که گوشیم آنتن بده و درست وقتی کمی سرمو از پنجره خارج کردم، آنتن داد.
+الو مامان؟
منتظر جواب مادرم موندم.
_سلام جونگکوکاااااا.
با صدای بلندی جواب داد که باعث شد گوشیرو فاصله بدم.
_من پسر به دنیا نیاوردم اینقدر بی معرفت باشه، میدونی چند وقته زنگ نزدی؟
+خب تو چرا زنگ نزدی؟
_جونگکوکا، خودت میدونی سرم شلوغه.
+مامان بزرگ چطوره؟
آه بلندی از پشت تلفن کشید.
_هنوزم تو کماست.
بعد اون تصادف وحشتناک، مادر بزرگ تو کما بود و پدر بزرگ هم.....
وقتی مرگش یادم اومد، بغض وحشتناکی پشت گولوم ایستاد.
_جونگکوکا از جیوون و پدرت چه خبر؟
جیوون و بابا؟ فکر کنم آخرین بار همون صبحی که داشتیم میومدیم اینجا، با پدرم صحبت کردم.
+راستش نمیدونم ولی نگران نباش حتما خوبن.
_نه نه یه لحظه، تو به اردوی تمرینی رفتی درسته؟
+اوهوم.
_جونگکوکا معذرت میخوام که یادم نبود.
+مهم نیست.
یدفعه حس کردم دارم زیاد خم میشم، وقتی نگاهی به موقیتم انداختم، متوجه شدم بیش از نصف بدنم از پنجره به بیرون خم شده.
خواستم کمی تکون بخورم که با سر توی باغچه زیر پنجره فرود اومدم.
لعنتی لعنتی سرم داغون شد‌.
صدای داد های مادرم باعث شد تا گوشی رو در همون حالت کله ملقی، کنار گوشم بگیرم.
+مامان من خو-خوبم....آخخخ.
با فرو رفتن تیغ گل رز کنار چشمم، ناخودآگاه آخ بلندی از دهنم خارج بشه.
از یه طرف پای زخمیم هم بدجور درد میکرد.
+مامان بعدا زنگ..میزنم.
تماس رو قطع کردم و سعی کردم کمک‌ بخوام ولی درد پام نمیذاشت.
با کشیده شدن ژاکتم از پشت حدس زدم که تهیونگه.
_تکون نخور.
وقتی بالا کشیده شدم ، سمت صدا برگشتم و بخاطر درد پام تعادلمو از دست دادم و روی اون فرد افتادم.
نه نه نه؟؟ جیمین؟ تو..تو؟؟
+جی-جیمین؟
میتونستم بگم اگه فقط کمی صورتمو جلوتر میبردم، لبام به لباش برخورد میکرد.
_متاسفم م-من دا-داشتم دنبال ته می-گشتم.
لکنتش نشون میداد که چقدر هول کرده.
_شماها دارین چه غلطی میکنین؟
صدای بلند یونگی منو به خودم آورد و نگاهمو به در دادم.
هولی شت!! چرا یونگی و اون عوضی همزمان اینجان؟
یونگی به سرعت سمتم اومد و منو از روی جیمین بلند کرد.
تهیونگ هم از بازوی جیمین گرفت و بلندش کرد.
هممون بیصدا به همدیگه نگاه میکردیم که جیمین به حرف اومد.
_جونگکوک پات داره خونریزی میکنه.
آه لعنتی بهتر از این نمیشد.
                             ***
Yoongi pov.
بیخیال به زخم پاش که دوباره توسط اون جادوگر پیر  پانسمان میشد، نگاه کردم.
"اون با جیمین رابطه ای داره؟ نکنه دوست پسرش باشه؟ "
یه دوست واقعی باید به فکر زخم جانگوک میبود ولی من انقدر از صحنه ای که جلو چشمام بودن، عصبانی شدم که فکر نکنم بتونم به کوک فکر کنم.
+رابطت با جیمین؟
خیلی سرد و واضح پرسیدم که متعجب نگاهم کرد.
_هیونگ اون فقط یه سو تفاهم بود.
+به نظرت میتونم باور کنم؟
سرشو پایین انداخت ولی دوباره بلند کرد و مستقیم توی چشمام خیره شد.
_هیونگ میدونم اگه تعریف کنم حتی یه درصدشم باور نمیکنی، پس خیلی ساده میگم من با اون هیچ رابطه ی خاصی ندارم.
کش دادن این بحث به دعوا ختم میشد و احساسات من نسبت به جیمین رو هم فاش میکرد، پس بیخیال شدم و مسیرمو سمت اتاقم کج کردم.
.
.
.
.
بله دیگه هیچ وقت از پنجره بیرون خم نشید😂
کراش یونگی زیادی داره جدی میشه😋
خیلی دوست دارم حدسیات شمارو راجب ادامه داستان بدونم👀
و اینکه آیا از پر حرفی بنده در آخر هر پارت خسته شده اید؟🤔
ووت و نظر فراموش نشود🙂🔪

[Compulsory roommate]Where stories live. Discover now