part 5

1.1K 226 60
                                    

_____
Seungmin:

با صدای الارم گوشیم با سختی از خواب بلند شدم.
ذل زدم به پسری که کنارم دراز کشیده بود.
مغزم در حال لود شدن بود و کم کم بعد ۱۰ دیقه یادم اومد.
با تعجب به هیون نگاه کردم که بغل دستم دراز کشیده بود.تو اتاقی که هیون قرار بود دیشبو توش بمونه بودم و دقیقاکنارش خواب بودم.
با ترس به خودم نگاه کردم دیدم بلیزم تنم نیست.
تیشرت هیونم تنش نبود.
با وحشت پتورو از روم کنار زدم که دیدم شلوارم تنمه و اونم شلوار داره.
خیالم یکم راحت شد با دستم محکم تکونش دادم:یاااا هیونا پاشووووو.
دستمو پس زد و زیر لب یچیز گفت و پتو رو بیشتر روش کشید.
بازم تکونش دادم که بازم پسم زد.
اینطوری نمیشد پس بیدارش کرد.

پتورو از روش کنار زدم و با پام کوبیدم تو شکمش که از تخت پرت شد پایین.
از درد نالید و از جاش بلند شد و عصبی نگام کرد:چته وحشی؟
شونه هامو انداختم بالا:هرچی صدات کردم بلند نشدی.
دستشو به کمرش زد:بیدار نشدم باید لگد بزنی؟
من:مقصر خودت بودی بعدشم من اینجا چیکار میکنم هوم؟
رو تخت نشست و به تاج تخت تکیه داد و بیخیال گفت:دیشب خوابت برد اوردمت بالا نمیدونستم اتاقت کودومه حوصله فوضولیم نداشتم برای همین اوردمت اینجا.
یه تا به ابروم دادم:اونوقت خودتم کنارم خوابیدی؟
با لحن مسخره ای گفت:نکنه انتظار داشتی رو زمین بخوابم؟
لبخند پیروزمندانه ای زدم و به بدنم اشاره کردم:چرا لباسمو دراوردی؟
با شرارت نگاهم کرد و لبش و گاز گرفت:من؟من در نیوردم،خودت دراوردی!
لبخندم رو لبم ماسید.
ینی چی؟
خودم؟
واااااییییییییی چرا یادم نننیییسسسسس.

هیون نیشخند زد و گفت:به مغزت فشار نیار بیبی دیشب وقتی گذاشتمت رو تخت بیدار شدی پرسیدم راحتی گفتی نه و لباست و در اوردی و باز خوابیدی.

اه لعنتییییی لعنت بهم.
وقتی خستم و میخابم و وسطش بیدار بشم از خستگی یادم نمیاد چیکار کردم و تو اون بازه شبیه مستا رفتار میکنم.

یکم خجالت کشیده بودم،یه لبخند صدا دار زدم(از همونایی که وقتی میخنده ادم میخاد بگیره فشارش بده): اها...مرسی:)

هیون تکیشو از تاج تخت گرفت زبونش و روی لباش کشید:بیبی من یجور دیگه جواب کارامو میگیرم،اینجوری هیچ هیجانی نداره!
نگاهم به لبای درشتش که حالا خیس شده بودن و میدرخشیدن افتاد،واقعا جذاب بود،اب دهنمو قورت دادم و با مکث گفتم:چجوری؟
لبشو سکسی گاز گرفت و دستمو گرفت و جوری سمت خودش کشید که پرت شدم تو بغلش؛مثل عروسک خوابوندتم روی بالش.

از کاراش توی بهت بودم،روم خیمه زده بود؛یکم به خودم اومدم:یاااا چیکا...
لباشو کوبید رو لبام.
ازکارش حسابی شک زده بودم،با نرمی لباشو رو لبم تکون میداد و خیس میبوسید.
به خودم اومدم و شروع کردم تقلا کردن،با دستام شونه هاشو گرفتم و هولش دادم عقب ولی از جاش هیچ تکونی نخورد.

In Search Of DreamWhere stories live. Discover now