part 11

1K 198 58
                                    

Jisung:

با حس سر درد و کرختی از خواب پاشدم.
حس سنگینی میکردم و از دیشب فقط یادم میاد که هیون واسمون نوشیدنی میریخت.
دیشب خیلی زیاده روی کردم و الان تو حالت گیج و منگ بودم.
نوری که از پنجره به چشمم میتابید داشت اذیتم میکرد.
روی اونیکی پهلوم چرخیدم که با دیدن مینهو از ترس تو جام سیخ شدم.
سعی میکردم یادم بیاد که دیشب چیشده اما هیچی یادم نمیومد،بعد خوردن اون نوشیدنیا دیگه هیچی یادم نبود عین یه صفحه سیاه.
پیرهنم اونی که دیشب پوشیده بودم نبودش و مغز مبارکمم یاری نمیکرد که چیشده.
کلافه شده بودم توی سرم کلی فکر مسخره بود که دیشب چیشده ولی خب اصن چرا باید بد به دلم راه بدم؟
هم اون لباس داره هم من تازه اون رو کاناپس منم رو تخت پس هیچی نیس.
از شدت کرختی و سنگینی نمیتونستم ازجام بلند شم و فقط وول میخوردم.

مینهو:بیدار شدی؟
از اینکه یهو حرف زد ترسیدم و تو جام پریدم:یاااا ترسیدممم....کی بیدار شدیییی؟
به خاطر زیاده روی دیشبم الان حسابی خمار بودم.
سرشو چرخوند سمتم و زل زد بهم چشماش قرمز شده بودن و زیر چشمش پف کرده بود:مگه خوابیدم؟
صداش دورگه شده بود و این حالتاش ترسناک بود.
ولی چرا نخوابیده بود؟
سوالمو به زبون اوردم:چرا؟
تو جاش نیم خیز شد:دیشب...
نکنه کاری کرده بودم؟
چه ابرو ریزی کرده بودم که الان اینطوری میگفت؟
چشمو ریز کردم:دیشب چی؟
با شک بهم نگاه کرد:دیشب و یادت نمیاد؟

ای لعنت به من که بعد از مستیم یادم نمیاد چیکار کردم.
سرمو به نشونه نه تکون دادم:نننه...من بعد مستیم هیچییییی یادمممم نمیاد.
چشاشو روی هم گذاشت و اروم نفس کشید:دیشب اتفاق خاصی نیفتاد جز اینکه چانی همین یه ساعت پیش دست از سر فیلیکس برداشت!
گیج بهش نگاه کردم.
چانی و فیلیکس چیکار میکردن مگه؟
اصن کار اونا چرا نزاشته مینهو بخوابه؟
از قیافه گیجم خودش خوند که سوالم چیه.
اروم نیشخند زد:همین یه ساعت پیش صدای ناله ها و نفس نفس زدناشون قطع شد و تا بیام بخوابم نور مستقیم زد توی چشمم!

لحنش رفته رفته بوی کلافگی و عصبانیت میگرفت.
ازینکه همچین سوال مسخره ای پرسیدم خجالت کشیدم.
با سختی از جام بلند شدم،باید میرفتم حموم تا ازین وضعیت دربیام.
تا در حموم و باز کردم گفت:اول اینکه خودتو با اب سرد بشور ازین حال در بیای بعدم اینکه منم میخوام برم حموم اگه تا ۱۰ دقیقه دیگه نیای بیرون مجبور میشم خودم بیام داخل،تایمتم از همین الان شروع شد.

نمیدونم چرا حرفشو جدی گرفتم ولی سریع داخل شدم و لباسامو دراوردم،اب سرد و باز کردم و اجازه دادم تمام این کرختیارو از بین ببره.
از ترس داخل اومدنش انقدر سریع خودمو شستم که فکر کنم کمتر از ۱۰ دقیقه اومدم بیرون.

بعد من مینهو رفت حموم و منم تا بیاد لباسامو پوشیدم و صبحونه رو حاضر کردم.

هیون روی مبل خواب بود پس احتمالا سونگمین تنها توی اتاق بود.

In Search Of DreamWhere stories live. Discover now